نظر دیگران

نظر شما چیست؟
آمیرزا بنگاه شادمانی دارد و بازیگرانش به مجالس شادی و عروسی می روند. آمیرزا در حسرت داشتن یک پسر، غم هفت عالم را به جان خریده است. او برای هشتمین بار می‌کند و جشن عروسی به پا می کند.

زن‌های قبلی آمیرزا یا برایش دختر آورده‌اند یا اصلا بچه‌دار نشده اند.
پسر جوان در این عروسی حضور دارد که نه از طرف داماد 70 ساله دعوت شده و نه از طرف عروسی 17 ساله . او از کودکی مجلس عروسی را دوست داشت. نه بخاطر شامش، بلکه به خاطر سیاه‌بازی‌اش. او دوست داشت پای نمک‌بازی‌های و شخوی های مبارک بخندد و صفا کند.
تا شب عروسی آمیرزا او فکر می کرد که عمو مبارک چه آدم شاد و شنگول و راحتی باید باشد. او فکر می کرد که مبارک از هفت دولت آزاد است، اما متوجه شد که این طور نیست. آنکه می گرید، یک درد دارد و آنکه می خندد، هزار و یک درد. این حقیقت را ولی لمس کرد که توی واقعیت خودش را کنار عمومبارک دید. چون جوان‌‎پوش سیاه‌بازی نیامده بود، از فرصت استفاده کرد و خودش را جای جوان‌پوش، همبازی عمو مبارک کرد. اما یک باره وسط نمایش عمو مبارک حالش خیلی بد شد، طوری که نمایش سیاه بازی به پایان نرسید.
از طرفی عمو مبارک مجبور است در بنگاه شادمانی آمیرزا کار کند. این بنگاه توسط ملیجک، متلک و شتلک می‌چرخد؛ اما چرخاننده اصلی آن آمیرزاست.
به نظر می رسد که ملیجک، متلک و شتلک جنسشان شیشه خرده داشته باشد و همه از دستشان عاصی‌اند. آنها مرتبا از عمو مبارک حساب پس می‌گیرند و حتی شناسنامه مبارک را گرو نگه داشته اند. پسر جوان هم این وسط گیر کرده است؛ اولش فکر نمی‌کرد این‌طور بشود، اما الان دوست دارد به عمو مبارک کمک کند و از سر و ته قضیه سر دربیاورد. برای این منظور لازم است که عمو مبارک را بهتر بشناسد.
بعد از اینکه عمو مبارک حالش بد می شود به او می گوید که زودتر از آنجا برود و دیگر پیدایش نشود. چرا که برای آمیرزا کار کردن نتیجه خوبی در پی ندارد.
عمو مبارک برای او تعریف می کند که آمیرزا دخترش را به او داده و به این وسیله او را زیر یوغ خود درآورده است. بعد از مدتی زندگی با دختر آمیرزا (ثریا) عمو مبارک متوجه می شود که هیچ علاقه ای به ثریا ندارد و ثریا هم مدام به او سرکوفت می زند که از صدقه ی سر آمیرزاست که تو این شغل و حرفه را داری.
عمو مبارک بالاخره از وضعیتی که در آن قرار داشت خسته می شود و تصمیم می گیرد که ثریا را طلاق دهد. اما از آن جایی که هیچ پولی ندارد تا مهریه ی او را پرداخت کند، آمیرزا مجبورش می کند که به جای پول مهریه، تا آخر عمر در بنگاه شادمانی او کار کند و چون شناسنامه‌ی او نزد آمیرزا گرو بود، مجبور می‌شود که به این کار تن دهد.
عمو مبارک در حالی که داستان زندگی‌اش را برای جوان تعریف می‌کرد، از دنیا می‌رود و همانطور که خودش پیش‌بینی می‌کرد بساط ریا و دورویی (در مراسم سوگواری او) برپا می‌ شود.

کتاب های مشابه هفت مجلس