خلاصه کتاب بابا رجب نهتنها یک سرگذشت، بلکه روایتی است از اینکه چگونه زخمهای جنگ میتواند به سرچشمهای از عشق، صبر و مقاومت بیپایان تبدیل شود و سند مظلومیت راویانی است که در سکوت، بزرگترین فداکاریها را به جان خریدند. این کتاب روایت زندگی طوبی زرندی همسر شهید رجب محمدزاده است.
خلاصه کتاب بابا رجب
ساختار روایی کتاب، که بر اساس خاطرات راوی اصلی (طوبی زرندی) و در سبک اول شخص و با زبانی ساده و صمیمی پیش میرود، داستان زندگی این خانواده را از ابتدا تا انتها پی میگیرد. فصل نخست با عنوانی مربوط به خواستگاری، به آشنایی و ازدواج رجب، مردی مهربان، نجیب و خوشقیافه، با طوبی در سال ۱۳۵۷ میپردازد. پنج سال پس از زندگی مشترک، او که نانوایی بسیجی بود، به جبهههای جنگ اعزام شد. نقطه اوج تراژدی در سال ۱۳۶۶ و در عملیاتی در منطقه «هور» عراق رخ داد، جایی که اصابت یک خمپاره، صورت رجب را به شدت تخریب کرد و او را به جانبازی ۷۰ درصد تبدیل نمود.
عنوان برخی فصول بعدی مانند «دیگر صورتی نمانده»، «اعزام به آلمان» و «صورت جدید» به وضوح به توصیف عمق فاجعه، آغاز درمانهای طاقتفرسا در داخل و خارج از کشور و پذیرش واقعیت جدید زندگی آنها اختصاص یافته است.
کتاب در ادامه و با جزئیاتی دقیق، سالهای سخت پس از این واقعه را به تصویر میکشد؛ سالهایی مملو از بیش از ۳۰ عمل جراحی دردناک، انزوا و خانهنشینی ۲۹ ساله، و چالشهای روحی شدید. عناوینی مانند «چه زود پیر شدم» از سختیهای این مسیر دشوار حکایت دارد. یکی از تلخترین بخشهای کتاب، روایت مواجهه خانواده با نگاههای ناآگاهانه جامعه است که در فصولی مانند «قاب تلویزیون» که به پخش مستند زندگیاش اشاره دارد و همچنین در روایت ممنوعیت ورودشان به رستوران نمود مییابد.
نقطه عطف این زندگی پررنج، با ساخت مستند «پسر را ببین، پدر را تصور کن» توسط حمید یادروج فرا رسید که پرده از مظلومیت این خانواده برداشت. این اقدام حتی زمینهساز دیدار بابا رجب با رهبر معظم انقلاب شد. سرانجام، این قهرمان گمنام پس از سه دهه تحمل رنج، در مرداد ۱۳۹۵ به فیض شهادت نائل آمد. فصل پایانی کتاب با عنوان «باز هم زندگی میکنم» که به دومین سالگرد شهادت او اختصاص دارد، با گفتگویی امیدبخش بین طوبی و دختری جوان که از ازدواج با یکی از مدافعان حرم هراس دارد، پایان مییابد. طوبی به او و به همه خوانندگان میآموزد که زندگی با همه سختیهایش، با عشق، صبر و امید ادامه مییابد.
کتاب بابا رجب نهتنها یک سرگذشت، بلکه روایتی است از اینکه چگونه زخمهای جنگ میتواند به سرچشمهای از عشق، صبر و مقاومت بیپایان تبدیل شود و سند مظلومیت راویانی است که در سکوت، بزرگترین فداکاریها را به جان خریدند.
دانلود کتاب بابا رجب
برای دانلود کتاب بابا رجب بصورت الکترونیکی به اپلیکیشن فراکتاب مراجعه کنید و پس از دانلود در خود اپلیکیشن از مطالعه آن لذت ببرید.
بابا رجب
برشی از متن کتاب
زمستان 1362 بود و پنج سال از زندگی مشترکمان می گذشت. در این سال ها صاحب دو فرزند شده بودیم. محمدرضا اولین فرزندم حالا چهار ساله بود و مریم حدود یک سال و نیمه. هنوز خانه پدرم زندگی میکردیم و چند روزی میشد مادر شوهرم مهمانمان بود. سفره شام را جمع کردم، رجب رادیو را کنار گوشش گرفت و حواسش را به اخبار داد. من و مادرش لباسهای نوزادی محمدرضا و مریم را توی اتاق چیده بودیم تا مطمئن شویم برای بچه سوم که در راه بود، چیزی کم نداریم. مادر شوهرم زن خوب و بیآزاری بود و من خاله صدایش میزدم. محمدرضا کنار مادربزرگش نشست و یکی از بلوزهایش را برداشت.
– بی بی اینو تنم کن.
مادر رجب، سر محمدرضا را نوازش کرد و گفت: پیش مرگت بشم، این لباس دیگه به دردت نمیخوره. مال نینی تونه.
– نی نی یعنی مثل مریم؟
– مادر رجب به من چشمک زد و با خنده گفت: اونو دیگه فقط خدا میدونه مثل مریم باشه یا مثل خودت. حالا دوست داری داداش باشه یا آبجی؟
– هر دو تاش
مادر رجب خندید و از جا بلند شد. گفتم: کجا خاله؟
اگر شما این کتاب را خواندهاید، خوشحال خواهیم شد خلاصه کتاب بابا رجب را با قلم خودتان با ما به اشتراک بگذارید.