این مراسم خواستگاری در وضعیتی صورت میگیرد که اسباب ناراحتی رویا را فراهم میکند و دو دوست یعنی مجید و مجتبی در همان شرایط مجبور میشوند به جبهه بازگردند. در جبهه نیز به سبب آنکه موجب ناراحتی دختر فرمانده شده اند، با هم جر و بحث میکنند.
در این میان بر اثر انفجار انبار مهمات در منطقه که توسط دشمن صورت گرفته است، مجید و مجتبی دچار سوختگی شدند و در این حادثه یکی از این هم رزمها به شهادت می رسد و دیگری پلاک دوست را بر گردن میاندازد.
همین امر باعث میشود که دیگران نتوانند آن دو را از هم تشخیص دهند و این اتفاق به اینجا ختم نمیشود و جریان به اختلافات دو مادر و دلخوری میان آنها کشیده میشود و حضور رویا که پیش از این نیز مجید و مجتی هر دو به خواستگاریاش رفته بودند، موجب یادآوری جریان روز خواستگاری و التهاب ماجرا میشود...
اما در نهایت چه پیش خواهد آمد ؟ ...
نظر دیگران //= $contentName ?>
عالی...