نظر دیگران

نظر شما چیست؟
گردان های پیاده پس از عبور از دژ خرمشهر، از طریق گمرک به اروند رود رسیدند. با محاصره ی کامل خونین شهر و قطع ارتباط منطقه شلمچه با این شهر، بیش از پانزده هزار سرباز عراقی در آستانه ی اسارت قرار گرفته بودند. ارتباط مخابراتی فرماندهان عراقی با یگان های محاصره شده برقرار بود و به همین سبب، توسط بالگردهای نظامی از جناح جنوبی اروندرود تدارک می شدند. همچنین یگان ‎های زرهی دشمن از منطقه ی شلمچه برای شکستن محاصره، فشار زیادی به نیروهای اسلام وارد می کردند. چندین مرتبه نیروهای عراقی به خاکریز تحت تصرف ما حمله کردند و هربار توسط رزمندگان به رگبار بسته شدند.
باید تدبیری اندیشیده می شد تا وحدت نیروهای محاصره شده دشمن از بین می رفت و انگیزه ی مبارزه از آنها گرفته می شد؛ زیرا درگیر شدن ما با آنها برای ورود به شهر و گسترش جنگ شهری تلفات زیادی به همراه داشت. حسین از اولین لحظات رسیدن نیروها به اروند رود، در خط مقدم مستقر شد و با یک دستگاه جیپ که در اختیار داشت، سرتاسر منطقه را کنترل می کرد. وی قبل از شروع مرحله ی سوم عملیات، زمانی که گردان های خط شکن را برای اجرای طرح مانور توجیه می کرد، گفت: «باید هدف اصلی ما تصرف خرمشهر باشد؛ اگر تا بصره هم پیش برویم، مردم در انتظار آزادی خرمشهر هستند...». در ساعات اولیه ی روز یکی از افسران دشمن به اسارت ما درآمد؛ حسین با او صحبت کرد و اطلاعات لازم از وضع عراقی ها را در داخل شهر به دست آورد.
در کنار خاکریز نشسته بودیم، حسین برای ورود به شهر در فکر بود. پس از چنددقیقه دستور داد اسیر عراقی را به خط بازگرداندند. این بار حسین آقا او را بیشتر تحویل گرفت. کم کم از رفت و آمدی که دوروبر او بود، اسیر عراقی فهمید که فرد مهمی است اما باور نمی کرد که فرمانده ی لشگر باشد. حسین به افسر عراقی گفت: «تو را به داخل شهر می فرستیم. با سربازان عراقی صحبت کن و بگو ما مردم بدی نیستیم و با آنها بدرفتاری نخواهیم کرد. آنها را قانع کن که نترسند و تسلیم شوند وگرنه بسیاری از آنها در زیر آتش کشته خواهند شد.»

کتاب های مشابه نبردی دیگر