دسته‌بندی‌ها:
آموزشی اخبار و رویدادهای حوزه کتاب بررسی و نقد کتاب خلاصه کتاب عمومی مسابقات و چالش های کتابخوانی معرفی انتشارات معرفی کتاب معرفی نویسندگان و مترجمان
مجله فراکتاب
پیش فرض

تب ناتمام روایتی از واگویه‌های مادرانه

مهر 1404 . زهرا نعمت دوست

تب ناتمام شما را با جهانی روبه‌رو می‌کند که در آن مادری، ساده‌ترین کارهای روزمره را به عاشقانه‌ترین روایت‌ها بدل می‌سازد. تب ناتمام روایتی از واگویه‌های مادرانه است.

تب ناتمام، روایتی از واگویه‌های مادرانه

«مادرجون! من حرفی ندارم، می‌خوای بری برو، اما تو رو با این سن و سال قبول نمی‌کنن… »، این را گفتم، ولی دل آرام نگرفت. روز اعزامش، خانه را جارو زدم و قند شکستم، گویی ناخودآگاه داشتم خودم را برای خبر بد آماده می‌کردم. با خود می‌گفتم: «مگر می‌شود این بچه را جلو تیر و ترکش ببرند؟»، اما در عمق وجود می‌دانستم حسین من، یا شهید برمی‌گردد، یا اسیر، یا مجروح و همان شد.
حسین برگشت، اما نه با قامت رشیدش، چهار سال تمام، تنش میدان نبردی بی‌امان با هفده زخم بستر به پهنای کف دست شد. هر بار پانسمان می‌کردیم، خون و چرک تازه بیرون می‌زد و دلم را می‌سوزاند. وقتی او را به حمام می‌بردم، با همان ادب همیشگی می‌گفت: «مامان، حواست باشه لیف تنم به دهنم نخوره.» و من در پس لبخندم، اشک می‌ریختم. گاهی ده روز بود که رنج اجابت مزاج را می‌کشید و با تب و لرز می‌گفت: «دکتر لازم نیست، خودم می‌دانم.» و من در سکوت آرزو می‌کردم: «کاش می‌شد دردش را بخرم.»
در آن سال‌ها، زندگی من بین آسایشگاه و خانه در رفت و آمد بود. مخابرات روبه‌روی کوچه‌مان بود. یک پلاستیک پر از سکه با خودم می‌بردم، سکه‌ها را به نام ائمه در قلک می‌انداختم و دعا می‌کردم کسی از آن سوی خط جواب دهد. وقتی صدای آرامش را می‌شنیدم، دنیا برایم آرام می‌گرفت.
برای حسین غذاهای هوس‌انگیز درست می‌کردم؛ کوفته برنجی، آن‌گونه که عاشق خرده‌برنج‌های له‌شده‌اش بود. برایش پسته مغز می‌کردم، ناخن‌هایش را می‌گرفتم و با حرف‌زدن از هر دری، هم او را سرگرم می‌کردم و هم خودم را. به خاطر حسین حاضر بودم تمام سختی‌ها را تحمل کنم. آسایشگاه که نمی‌رفتم، تمام هوش و حواسم پیش حسین بود که چه کار کرد، که چطور شد، که چطور نشد، که چی خورد، که چی نخورد…بار اولی که خواستم ملافه تختش را بیندازم، از ناتوانی در صاف کردنش، بغضم ترکید. خودش با لبخند راهش را یادم داد: «دو سر بالای ملافه را گره بزن و من با ذوق نگاهش کردم و گفتم: «کاش زودتر گفته بودی!»
اما بیماری، بی‌امان پیش می‌رفت. بدنش به عفونتی سخت و تب‌هایی کوبنده دچار شد. او را به آلمان بردیم. از پشت تلفن، علی گفت: «می‌گویند مرده برای ما آوردید»، انگار زمین زیر پایم خالی شد. عمل‌ها یکی پس از دیگری شروع شد؛ بدون بیهوشی، با لوله‌ای در رگ گردن، با فریادهایی که از پشت در به گوش می‌رسید، اما او معجزه‌ام، ماند.
وقتی برگشت، لاغر بود و زرد، باور نمی‌کردم او همان پسرم است، همه زندگی‌ام شد حسین. از نماز صبح بیدارش می‌کردم، تیمم‌اش می‌دادم، غذایش را آماده و تزئین می‌کردم، ناخن‌هایش را با ترس می‌گرفتم، عصرها برایش قهوه می‌ریختم و شب‌ها کنار تختش می‌نشستم. من یک مادر بودم و تمام دنیایم، او بود. امیدم این بود که روزی بگوید: «مامان، دارم روی پاهای خودم راه می‌روم.» اما او همیشه چیزی دیگر می‌گفت: «مامان، متاعی که دادم، مال خداست. هیچ‌وقت ازش پس نمی‌گیرم.» و من از این جمله‌اش، هم آرام می‌گرفتم و هم می‌سوختم.
گاهی فکر می‌کنم حسین هر روز یک بار شهید می‌شد. شهید می‌شد وقتی که به اجبار باید به حمام می‌رفت، وقتی که سوندش جابه‌جا می‌شد، وقتی که از شرم سرش را پایین می‌انداخت و فقط می‌گفت: «شرمنده‌تونم…» آن وقت قلبم هزار تکه می‌شد. مادر بودم، اما هر روز باید می‌دیدم که پسرم ذره‌ذره پرواز می‌کند، بالاتر می‌رود، به جایی که من دستم به او نمی‌رسد.
هر صبح که چشم باز می‌کرد، اول به صورتم نگاه می‌کرد، بعد آرام لبخند می‌زد؛ لبخندی که بیشتر شبیه خداحافظی بود تا خوشحالی. می‌دانستم چیزی در دلش پنهان است؛ نگاهش بیشتر از همیشه به آسمان گره خورده بود.
…بالاخره، آن شب فرارسید. نفس‌هایش سنگین شده بود. خم شدم و صدایش زدم. لب‌های خشکش تکانی خورد و زیر لب نجوا کرد: «یا حسین…» اشکی از گوشه چشمانش غلتید و بر گونه‌اش ایستاد. در همان لحظه، سکوتی عمیق همه‌جا را فراگرفت. سرم را بر سینه‌اش گذاشتم؛ دیگر هیچ صدایی نبود. رفته بود. آرام و بی‌صدا، همان‌گونه که همیشه آرزو داشت.
حسین من شهید شد. اما من هر روز، در سکوت خانه، داغش را از نو می‌چشم. او به من آموخت که مادر بودن، فقط در آغوش کشیدن نیست؛ گاهی در رها کردن است. رها کردن به سوی آسمان و این، سعادت من بود….
آنچه خواندید، تنها بخش کوچکی از روایت شهلا منزوی، مادر جانباز شهید حسین دخانچی، در کتاب «تب ناتمام» است. اگر می‌خواهید صدای تپش قلب یک مادر را از نزدیک بشنوید، خواندن این کتاب را از دست ندهید. تب ناتمام شما را با جهانی روبه‌رو می‌کند که در آن مادری، ساده‌ترین کارهای روزمره را به عاشقانه‌ترین روایت‌ها بدل می‌سازد.

دانلود کتاب تب ناتمام

نسخه الکترونیک این کتاب در فراکتاب، با استفاده از فایل کتاب تب ناتمام pdf تولید و عرضه شده است. این کتاب الکترونیک را در نرم افزار فراکتاب دانلود کنید یا آن با به صورت آنلاین مطالعه نمایید. نسخه چاپی کتاب نیز در دسترس شماست.

25 تخفیف

تب ناتمام

کتاب تب ناتمام به قلم زهرا سادات حسینی مهرآبادی به نگارش درآمده و زندگی سرکار خانم شهلا منزوی مادر جانباز شهید حسین دخانچی که 17 سال عاشقانه و صبورانه...
زهرا سادات حسینی مهرآبادی
نویسنده
لیلا موسوی
ویراستار
پیش نمایش و خرید
پیش نمایش و خرید
برای ثبت رای روی ستاره ها کلیک کنید!
[تعداد: 0 میانگین: 0]
زهرا نعمت دوست
زهرا نعمت دوست
دیدگاه شما چیست؟
شما اولین نفری باشید که درباره این مطلب نظر می دهید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *