به وقت 315
- الکترونیکی
- معرفی کتاب
- مشخصات کتاب
معرفی کتاب به وقت315
کتاب به وقت 315 نوشته رقیه بابایی می باشد و انتشارات شهید کاظمی آن را منتشر کرده است.این اثر زندگینامه داستانی شهید دهه هشتادی است که اردات ویژهای به حضرت رقیه سلاماللهعلیها داشت و وعده شهادت در خواب به او داده شده بود. شهید محمد اسلامی ششم اردیبهشت 1380 به دنیا آمد. یکی از آرزوهایش از نوجوانی این بود که پاسدار شود.
عشق و علاقه زیادی به حضرت رقیه سلاماللهعلیها داشت. بالاخره توانست در خرداد 1400 وارد سپاه شود. دی ماه همان سال عقد کرد و پنج ماه بعد، در شهریور 1401 حین ماموریت در یکی از خیابانهای شیراز به شهادت رسید.
راوی این کتاب فرشتهای به نام رقیب است که در لحظهی شهادت محمد، در کنار او حاضر شد و از لحظه تولد تا شهادتش را برای شهید روایت میکند.
گزیده کتاب به وقت315
خوشحال بودی. با یک دست لباس سبز پاسداری آمدی خانه. دادی به مامان صدیقه که برایت اتیکت بزند و کمی تنگش کند تا اندازۀ قامت لاغرت شود. میخواستی دستوصورتت را بشویی و کمی بخوابی تا شب با رضا بروی بیرون. پدرت گفت: «مگه بهتون لباس دادن؟»
لباس پلنگی بسیجیات را درآوردی و گفتی: «نه. گفتن بعد میدیم. این مال یکی از دوستهامه که اضافی داشت، ازش گرفتم.»
عجله داشتی زودتر لباس پاسداری بپوشی و از آن بهبعد، با آن به یگان بروی. به بابا حسین گفتی: «حالا که میخوام وارد سپاه بشم، یه نصیحتی کنین بهم.»
پدرت یاد فرمانده شهیدش افتاد، وقتیکه توی چادر فرماندهی نشسته بود و پای مصنوعیاش را درآورده بود و گذاشته بود کنارش. فرمانده نقشههای عملیات را باز کرده بود و مشغول صحبت با بچهها بود. بابا حسین تا دید کسی حواسش نیست، لیوان شربتی را که دستش بود، خالی کرد توی پای مصنوعی و آرام، نشست گوشهای. فرمانده خم شد، پایش را برداشت و پوشید. همینکه خواست راه بیفتد، دید پای مصنوعی چسبیده به رانش. به بابا حسین نگاه کرد و گفت: «ای حسین فشفشه، جز تو کار کس دیگهای نیس!»
پدرت برخاست و سرش را خاراند و گفت: «نمیدونم چرا هر اتفاقی اینجا میافته، میگن کار تو بوده!»