
چقدر مدیون این مردان بزرگیم.... واقعا نمیتونم بگم کدوم یک از این دو بزرگوار سختی بیشتری کشیدند، اما مطمئنم خودم تحمل هیچکدوم رو نداشتم... خدا بر درجات این شهید بزرگوار و مظهر صبر و استقامت بیفزاید.
#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب در شروع داستان من غافلگیر شدم و برایم جدید بود که شخصیت اصلی داستان پوشش موی سر را نداشت هرچند که محجوب و با اعتقاد بوده ولی در زمان های پیش از انقلاب آن حجاب ای که در ذهنم از همسر یک شهید نقش داشت را نداشت. در طول ابتدای داستان من مدام لبخند روی لب داشتم و از شیرینی اتفاقات منیژه و حسین به وجد می آمدم، علاقه و شخصیت حسین، مرد بودن و محکم بودنش را تحسین میکردم. برایم بشدت آموزنده بود که منیژه در آن سن و سال کم یک زندگی مشترک را شروع کرده بود و مسئولیت های زندگی را پذیرفته بود، به شهری دیگر دور از خانواده و شوهرش رفته بود و چالش هایشان بیشتری داشتند، اما دوست داشتنی و لذت بخش بود و به نظر من این حسین بود که باعث تحمل پذیری چالش ها شده و منیژه را با زندگی جدید وفق داده،حس خوشبختی به او منتقل کرده بود،مردی همراه محکم و مسئولیت پذیر. در زمان شروع جنگ همراه با سیر داستان من نیز نگران شدم انگار در همان زمان هستم،نمیدانم قرار است چه بشود و نگرانی ام برای زندگی منیژه و حسین،خود حسین و پسر در راهشان دو چندان بود. من با منیژه انتظار کشیدم، غمگین شدم و با خود در تعجب بودم که چگونه او تحمل دوری انتظار و بیخبری دارد، چگونه خبر اسارت حسین را شنیده و دوام آورده و فرزندشان علی را بزرگ کرده. در بخش هایی از داستان واقعا اشک به چشمانم جاری شد و قلبم به درد می آمد! بعد از سالها اسارت منیژه و حسین باری دیگر به هم می رسند و شاهد هستیم که چگونه دوباره زندگی مشترک را شروع میکنند و چه چالش هایی با یکدیگر دارند…! اما در آخر داستان با ماجراهای حسین و نوه شان از ته دل شاد بودم،چنان که انگار من هم در کنار آنها حضور دارم… برشی از کتاب : دریای جمعیت کنار رفتند و برای من راه باز کردند. خبرنگارها با دوربینهایشان دویدند. روبهروی هم قرار گرفتیم. دست مرا گرفت و گفت: «حالت چطوره؟» گفتم: «خوبم!» پیشانیام را بوسید و یکدفعه سیل جمعیت من و حسین را از هم جدا کرد. این متن را برای چالش مرور نویسی فرا کتاب نوشته ام.
«روزهای بیآینه» روایتی دیگه از روزهای جنگ هشت ساله و دفاع مقدس، دفاعی به معنای واقعی مقدس، شاید این کلمه از دور فقط یک ترکیب ساده باشه اما وقتی وارد زندگی هاشون میشیم و از نزدیک اوضاع و شرایط مردم رو در آن زمان حس میکنیم، به معنای واقعی این کلمه پی میبریم. نویسنده این کتاب برای نوشتن سراغ منیژه لشگری رفته همسر شهید بزرگوار حسین لشگری که اولین اسیر جنگ و آخرین آزاده جنگ بودند و سرنوشت ایشون با 18 سال دوری باهم گره خورده. منیژه لشگری درحالیکه هنوز تازه عروس بود و به تازگی کودک چهار ماهه اش رو در آغوش کشیده بود و مادر شدن تجربه ای جدید رو داشت براش رقم میزد، به ناگاه وارد مرحله جدیدی از زندگیش شد، دوری از همسرش و بیخبری و انتظاری به مقصد نامعلوم. 18سال اسارت که 16سالش هیچ خبری از حسین نبود و فقط دو سال آخر اسارت بود که رژیم بعث حاضر شد ایشون رو به صلیب سرخ جهانی معرفی کنه و بعد از 16 سال تونستن فقط برای همسرشون نامه بنویسن. منیژه لشگری توی این کتاب از روزهای شیرین ابتدای آشناییشون میگه تا شیرینی های روزهای اول ازدواج و عشق و علاقه ای که بینشون برقرار بود و هر روز امید رو در قلبشون پررنگ تر میکرد تا شادی ای که با اومدن فرزندشون به زندگیشون اضافه شد، اما درست توی همون روزها بود که رژیم بعث تجاوز به خاک کشورمون رو آغاز کرد و شهید لشگری خلبان کشورمون برای شناسایی و دفاع از مرزهای کشورمون به ماموریت رفتند و در سیزدهمین ماموریتشون هواپیماشون مورد اصابت دشمن قرار میگیره و شهید به ناچار از هواپیماشون بیرون میپرن و در خاک عراق فرود میان و به دست رژیم بعث اسیر میشن و چون اولین اسیر ایرانی بودن صدام ایشون رو مخفی کرد و بارها و بارها سعی کرد که با مصاحبه ای با ایشون به جهانیان نشون بده که ایران شروع کننده جنگ بوده و ازین جنبه وجود ایشون برای صدام خیلی باارزش بوده... اما طرف دیگه این اسارت خانواده و به خصوص همسر و فرزند ایشون بودن که آینده ای نامعلوم رو در پیش داشتن و بقولها فقط 10درصد جنگ آن چیزیه که در جبهه ها رخ میده و 90درصدش اصلا دیده نمیشه؛ بالاخره بعد از روزها ناراحتی و دلتنگی و بیخبری، منیژه اختیار زندگیشو دستش میگیره و با پسری که هیچ چیز از پدر به یاد نداره زندگی جدیدی رو شروع میکنن اما هر لحظه از زندگیش منتظر و دلتنگ میمونه و این بیخبری بشدت آزارش میده تا جاییکه بشدت از نظر روح و روان آسیب میبینن و روزهای سخت افسردگی رو میگذرونن. این کتاب شاید با آرمان های ذهنی ما خیلی تفاوت داشته باشه و خیلی جاها ناخودآگاه دست به قضاوت همسر شهید بزنیم که چرا فلان رفتار رو داشتن یا چرا انقدر ناراحتی و افسردگی؛ اما هر لحظه باید به خودمون یادآوری کنیم که این کتاب فقط شرح 200 صفحه از زندگی ایشونه و درین 18 سال واقعا خیلی از اتفاقات و ماجراها قطعا براشون رخ داده که تحملش برای هر دختر 18 ساله ای که یک فرزند چندماهه داره و از همسرش هم هیچ خبری در دست نیست، سخته. از طرفی هجده سال انتظار ایشون در عین اینکه بسیار قابل تحسینه، اما شاید برای خیلی از افراد نسل جدید یا غیرایرانی ها بسیار عجیب بنظر بیاد؛ اما این وفاداری و چشم انتظاری منش تمام بانوان ایرانیه و هرکس دیگه ای هم به جای ایشون بود همین رویه رو در پیش میگرفت. بنظر میرسه این کتاب برای روایت کردن هجده سال واقعا خلاصه است و قطره در برابر دریاست. در نهایت به خواست خداوند متعال این انتظار به پایان میرسه و شهید حسین لشگری بعد از 18 سال اسارت که ده سال بصورت انفرادی اسیر بودن، به کشورش برمیگرده و حالا روزهای جدیدی در انتظار این خانواده است، روزهایی که بر خلاف تصور نه تنها آسون که به سختی براشون سپری میشه و دو ادمی که حالا به اندازه هجده سال از هم دور و بسیار متفاوت زندگی کردن دوباره باید به شناخت هم بپردازن و با شرایط هم کنار بیان و دوباره اون عشق و علاقه رو در وجود همدیگه زنده کنن و به اندازه همه اون هجده سال برای هم جبران کنن. چند روزی هست که این کتابو تموم کردم اما دل شکستگی منیژه و حسین رو و این حقیقت تلخ زندگی رو نتونستم تحمل کنم و برای من حتی فکر کردن بهش هم سخت بود و در تکمیل روایت های این کتاب، کتاب خودنوشت خاطرات شهید لشگری «6410» روهم خوندم و از دید ایشون به این هجده سال نگاه کردم و فیلم اولین گفت و گوی تلفنیشون رو نگاه کردم وبارها باهاش گریه کردم و مستند 6410 روز اسارت رو دیدم و از نگاه دوستان و آشنایانشون این دوری رو حس کردم و در نهایت به این نتیجه رسیدم که چقدر وجود شهید حسین لشگری برای تاریخ این کشور و اون جنگ تحمیلی واقعا ارزشمند بود و اگر مقاومت های ایشون نبود و اگر چنین عزت نفسی نداشتن و در مقابل دشمن با ابهت و اعتماد به نفس و با توکل به خدا رفتار نمیکردن شاید سرنوشت جنگ و این کشور به شکل دیگه ای در تاریخ نوشته میشد. باید همیشه و هر لحظه خودمون رو مدیون بودن این بزرگواران و خانواده های مقاوم و با عزتشون بدونیم و براشون دعای خیر و عاقبت بخیری و اعلی درجات بهشتی رو از خداوند طلب کنیم و قدر این بزرگواران رو واقعا بیش از پیش بدونیم و خدارو برای وجود چنین بزرگوارانی شاکر باشیم. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب این متن را برای چالش مرورنویسی فراکتاب نوشته ام.
کتاب روزهای بیآینه تورو با بُعد فاصله و دوری از عشق آشنا میکنه این کتاب قصهی عشق و جدایی اجباری بین منیژه و حسین لشگری است آشنایی حسین و منیژه، اونم منیژهای که یه خواهر بزرگتر از خودش تو خونه هست و از این سمت متوجهی علاقهی حسین به خودش میشه دل آدمو قلقلک میده برای بیشتر خوندن کتاب تا ببینیم آیا وصال رخ میده یا نه ولی این قصه قراره توش فراق اتفاق بیوفته، قراره 18 سال منیژه و حسین از هم جدا بشن. اونم جفتی که فقط 2 سال باهم زیر یک سقف زندگی کردن از لحظهی که حسین خداحافظی میکنه و به منیژه میسپره که اگه دلت تنگ شد به علی نگاه کن باید میفهمیدیم این جدایی قرار نیست کوتاه باشه. قراره دردناک بشه، قراره عادت کنیم به اینکه دیگه حسینی نیست و بار زندگی به دوش منیژه افتاده. منیژهای که با اینکه روتین زندگی اعصابشو ضعیفتر کرده اما پیوند دلی که با حسین بسته رو فراموش نکرده و حاضر نیست دوباره ازدواج کنه و اما 18 سال میگذره، 18 سالی که یه عمر بود. حسین برمیگرده. حسینی که در زندانهای بعثی اسیر شده برمیگرده ولی ما میبینیم که انگاری یه چیزایی که تو اون 2 سال پررنگ بود، این 18 سال کمرنگترش کرده و تغییرش داده حسینی که ابراز علاقهکردناش راحتتر بود الان تودارتر شده و با عملش دوست داشتنشو ابراز میکنه و منیژه هم که یه چینی بندزده شده دربرابر کوچیک ترین ناملایمات بهم میریزه فراق برای دو عاشق اونم عاشقی که یکیشون در فرسنگ ها اونور زجر و شکنجه دید و یکی اینور در نبود شوهرش و تکیهگاهش اذیت شد انگار ارمغان دیگهای هم داشت. ارمغانی که باعث میشد حسین شبها هنوز به یاد اسارتش خواب آروم نداشته باشه و به حالت ترس از خواب بپره و به سیگار پناه ببره اونم حسینی که سیگاری نبود. سطر سطر این اذیت شدنای حسین رو که خوندی باید یه لعن بفرستی به اون صدام حسین کافر من عاشق و شیفتهی عشق و علاقهی حسین به منیژه شدم. وقتی منیژه مریض میشد میتونستی علاقه واقعی رو از حرکات حسین بفهمی که عین پروانه دور منیژه میگشت. 18 سال ارزش اینو داشت به پای همچین مردی صبر کرد. این متن را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتهام. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب
کتاب روزهای بی آینه خاطرات منیژه لشکری همسر آزاده شهید خلبان حسین لشکری اولین اسیر ایرانی در جنگ دفاع مقدس است که آخرین نفر از زندانهای دهشتناک رژیم بعث عراق آزاد شد. خاطره نگار این اثر خانم گلستان جعفریان بوده و در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. این کتاب خاطرات زنی است که در سن 17 سالگی باحسین لشکری ازدواج کرد و یک سال بعد مادر شد و همان سال همسر ایشان مفقودالاثر میشود.او 14 سال را در بیخبری و انتظار سپری میکند و بعد از اعلام اسارت همسرش سه سال دیگر طول میکشد تا همدیگر را پس از 18 سال ببینند.در گذر این ایام انتظار و دوری از هم و تفاوتهای شخصیتی که در هر دوشان ایجاد شد باعث شد تا دوباره به شناخت یکدیگر بپردازند و همدیگر را از نو بشناسند.بانو لشکری در برابر این حقیقت تلخ زندگیش ایستادگی کرد و تسلیم نشد و هر روز با امید و عشق منتظر برگشت پدر پسرش، که خیلی به پدرش نیاز داشت ماند.حسین لشکری متولد سال 1331 در دهکده ضیاآباد واقع در شمال شهرقزوین به دنیا آمد پس از گرفتن دیپلم برای خدمت سربازی به خراسان اعزام شد. پس از خدمت سربازی با شرکت در آزمون دانشکده خلبانی و قبولی در آزمون به استخدام نیروی هوایی درآمد. در سال 1353 برای تکمیل دوره آموزش دوره خلبانی به آمریکا رفت و با درجه ستوان دومی به ایران برگشت. در سال 1358 با منیژه لشکری ازدواج کرد و به پایگاه وحدتی دزفول منتقل شد.پس از تجاوز صدام حسین و رژیم بعث عراق به خاک ایران در صبح روز 27 شهریور 59 با هواپیمای جنگنده برای انهدام تانکهای عراقی وارد خاک عراق شد و در ارتفاع 6000 پایی مورد اصابت راکتهاقرار گرفت و در خاک عراق سقوط کرد.او اسیر شد و تا 14 سال جزو مفقود الاثرهابود.رژیم بعث اجازه نداده بود صلیب سرخ نام اورا به عنوان اسیر اعلام کنند واین سالهای طولانی را در زندانهای انفرادی و گروهی سپری کرد. ازاو مکرر بازجویی و شکنجه میکردندو میخواستند در مقابل دوربینها اعلام کند که ایران آغازگر جنگ بوده است ولی مقاومت و ایستادگی کرده و تن به آن نمیداد.ان سالهای سخت نتوانست ضربه ای به روح و روان محکم ایشان واردکندودرهمان سالهاحافظ کل قرآن شد.او در 17 فروردین 1377 آزادشد وپس از آزادی 11 سال در کنار همسر و پسرش علی اکبر زندگی کرد و به دلیل تحمل جراحات و شکنجههای دوران اسارت و 70 درصد جانبازی در 19 مرداد 1388 به شهادت رسید.اینها کلیاتی از زندگی حسین لشکری بود و اما زندگی بانو منیژه!در این کتاب شرح سختیهای زندگی ایشان و ایستادگی و پایمردی در برابر هجوم تنهایی و غمها را میخوانید. سختیهایی که تنها برای بزرگ کردن تنها فرزندشان کشیدند. خواندن این کتاب با گوشهای از فداکاری و از خود گذشتگی بانوان ایران آشنا خواهید شد. این نظر برای مرور نویسی تابستان1403نوشته شده است. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب
بسم الله الرحمن الرحیم #چالش_مرورنویسی_فراکتاب کتاب روزهای بی آینه به قلم گلستان جعفریان،خاطرات منیژه لشکری همسر آزاده حسین لشکری را به رشته تحریر درآورده است. خاطراتی واقعی،ساده و به دور از شاخ و برگ. روایت زندگی منیژه و ازدواج او با حسین،دوران اسارت،بازگشت حسین و شهادت وی. حکایتی نوعروس 20ساله ای که -دو سال پس از زندگی مشترک در حالی که نوزادی چهارماهه دارد-به درد فراق و هجر مبتلا میشود و سال های طولانی از همسر خود بی خبر می ماند و جست و جوهایش بی سرانجام است.حسین لشکری آخرین رزمنده ای است که از چنگال رژیم بعث نجات پیدا میکند و دوران اسارت او 18سال است. منیژه در تمامی این سال ها صبر پیشه میکند و منتظر همسرش می ماند.این صبوری به قدری اعجاب آور است که حتی حسین هم انتظارش را ندارد.اولین نامه حسین به همسرش 16سال پس از شروع اسارت است. حسین وقتی می رود جوان و سرحال است اما پس از بازگشت تنی رنجور و دردمند داردو غبار پیری بر چهره اش نشسته..فرزندشان علی آن روزها نوزادی چهارماهه بوده و حالا جوانی برومند و دانشجوی پزشکی.. آنان بار دیگر زندگی مشترک را آغاز میکنند ولی نه با شوق جوانی بلکه با درک رنج و درد 18 سال انتظار و تفاوت های زمین تا آسمان... بریده کتاب: هزاران بار خدا را شکر که باز توانستم کنار خانوادهام باشم. کنارهمسری که در اثر صبر وخون دل خوردن در مدت 18 سال آنقدر اعصابش ضعیف شده که کوچکترین ناملایمات او را از مدار عادی خارج میکند. بدون آنکه خودش متوجه باشد حالامیفهمم که من اصلاً اسیر نبوده ام.این زن بوده که 18 سال اسارت سخت را در عین آزادی تحمل کرده است. خوشحالم که امروز در کنارش هستم شاید بتوانم کمی از رنجهایش بکاهم خدا را شکر میکنم که پسرم با سلامت جسم و جان بزرگ شده است. پسری که روزهای اول بازگشت مرا با اسم حسین صدا میزد. #این یادداشت را برای شرکت در چالش مرور نویسی فرا کتاب نوشته ام.
18 سال انتظاری که همسر آزاده حسین لشکری کشیدن و تحمل سختی هایی که در این مسیر کشیدن. علاقه بینشون قبل. و بعد اسارت هم خیلی عجیب بود ذوق اقا حسین نسبت به نوه شون هم خیلی جالب بود
این صبر و امید همسر شهید واقعاً برام قشنگ و عجیب و ستودنی بود اما بعد از برگشت شهید اینکه حاضر نشدن به خاطر همسرشون حجابشون رو بهتر کنن دلم سوخت برا شهید. شهدا مظلوم هستن واقعاً.
کتاب بسیار زیبایی بود.. عاشقانه و غم انگیز.. با خواندن این کتاب گوشه ای از رنج ها و سختی های همسران اسرا را میتوان لمس کرد.. صبر این دو عزیز ستودنی است..
احساس میکنم با خوندن این کتاب یه کوچولو از احساس دلتنگی خانواده های اسرای دفاع مقدس رو درک کردم
روزهای سختی که این خانم تحمل کردند واقعا کم از شوهرشون نبود. کتاب خیلی زیبا نوشته شده بود..
صبر کلید واژه این زندگیست... صبر بر اسارت صبر پس از اسارت صبر همسر بر شهید صبر شهید بر همسر با همه ی این ها ،تا پایان ماجرای این زندگی، حسین ،حسین جان ماند و منیژه ،عشق ابدی حسین ... روحشان غرق در رحمت و احسان پروردگار ...
بسم الله النور کتاب خیلی خاصی بود شاید داستان کوتاه بود که این هم بخاطر زندگی کوتاه این دو بزرگوار هست ولی همین قصه کوتاه یه صبر طولانی و درس بزرگی رو داشت پیشنهاد میکنم این کتاب رو بخونید برای تامل زندگی خیلی کوتاه تر از چیزیه که فکر میکنیم روحشان قرین رحمت باد
کتاب خیلی قشنگی بود،خواندن داستان قهرمانان کشور عزیزمون که جنگ زندگی اونها رو ناهموار کرد و اگاهی از این میزان صبوری دربرابر مشکلات من رو متحیر میکنه،خدایشان بیامرزد ان شاءالله اون دنیا در خوشی کنار هم زندگی کنن همونطور که داخل کتاب هم اشاره شده بود❤️
چقدر سختی کشیدن این زن و شوهر ، و همه ی کسانی که درگیر جنگ بودن . کتاب ارزش خوندن رو داره و قدرت درک و شعور ما رو نسبت به دیگران بالا میبره
کاری که منیژه انجام داد عجیب و حیرت آوره کتاب متن روانی دارد اما صدای گوینده را نپسندیدم
کتابی فوق العاده زیبا با نثری روان صداقت و صراحت خانم لشگری قابل ستایشه وقتی فهمیدم کتاب شامل قسمت بعد از اسارت هم هست مشتاق تر شدم برای خواندن، چون معمولا همیشه وقتی دو نفر بعد از تحمل سختی ها به هم میرسن داستان تموم میشه، همیشه برام مهم بود بدونم بعد از سالها جدایی چه چالشهایی امکان داره در زندگی پیش بیاد، این کتاب به خوبی تونسته حق مطلب رو ادا کنه به امید موفقیتهای روزافزون خانم نویسنده روح شهید لشگری بزرگوار و همسر عزیزشون شاد و جایگاهشون در اعلی علیین
صدای گوینده خیلی خوب بود . روایتی زیبا و دلنشین بود و ما را در کنار تک تک لحظات مهمان میکرد خانم منیژه لشکری و همسرشان را خدا رحمت کند.
زیبا بود به ما نشون میداد قهرمان هایی که کنارمان هستن ممکنه ندانیم چه اتفاق های بدی حس کردن
کتاب بسیار زیبایی بود بی نهایت لذت بردم