
کتاب روزی که عمه خورشید مرد فکر نمیکردم اینقدر قشنگ باشه. یه داستان تلخ اربابی که ته مایه تاریخ ایران تو خطهای کتاب موج میزنه. خوشحالم کتاب رو خوندم و گاهی حق میدادم به خورشیدی که ناراحت بود از آدمای دوروبرش. اونجایی که میدیدی کس و کار خورشید با هم مشکل دارن اما وقتی بحث نارنجستان خورشید میومد وسط تمام دشمنی های همو کنار میزاشتن و خورشید رو اذیت میکردن و خورشید تنها بود. من این لحظه از غصه خورشید رو درک کردم و میفهمم چقدر سخته برای یک نفر. ارباب و رعیتی بخش غیرقابل کتمان از تاریخ ایرانه که با توجه به وقایع تلخی که در کتاب گفته شده اگر حقیقت داشته باشه واقعا در برابر این حجم از بی رحمی نمیدونم چی بگم. بازهم خداروشکر انقلاب رقم خورد و این بخش منحوس ارباب رعیتی برداشته شد. در مورد شخصیت اشرف السلطنه هم جالبه که حتی در اوج لحظاتی که بیماری یقهتو گرفته و کس و کارت ولت کرده باز هم به عادت های گند گذشته چسبیدی. اینجاست که باید گفت نه!!! بعضیا عوض بشو نیستن. چین و چروکم برداره، تنهایی هم بکشه بازهم عیب و ایرادای خودشو نمیبینه و فکر میکنه بی عیبه. کتاب روزی که عمه خورشید مرد رو توصیه میکنم برای یک بار خوندنش. سهراب شخصیتیه که با اینکه مادرش علاقه زیادی بهش داشت و پدر سست عنصری داشت ولی شبیه مادرش نشد و تصمیم به جدایی از خانوادهاش گرفت. اون سکانسی که سهراب به خونه مادرش برمیگرده رو که تصور کنی متوجه میشی چقدر وحشتناکه یه روزی در اوج شکوه و جلال باشی اما الان گند و کثافت از روی خونه میباره ثریا هم دقیقا همون بذریه که اشرف کاشت. همون کاری رو در حق مادرش کرد که یه روزی اشرف در حق خورشید کرد. اگه به کتاب های ارباب رعیتی و ظلم ارباب ها به رعیت علاقه دارید این کتاب رو بخونید. این متن را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتهام. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب
بار ها کتاب روزی که عمه خورشید مرد رو در میز کتاب مدرسه دیدم بودم با این که نسبت بهش کنجکاو بودم اما نخونده بودمش تا اینکه چالش مرور نویسی فراکتاب باعث شد خوندنش رو شروع کنم و از این تصمیمم خوشحالم . کتاب رو شروع کردم و از داستان لذت بردم اما جدا از داستان جذابش موضوعات مهم دیگه ای هم نظرم رو جلب کرد اول نکات خانوادگی : این که نقش هر فرد از اعضای خانواده چه قدر مهمه ، یک زن میتونه با شوهرش طوری رفتار کنه که از غصه بمیره و یک زن میتونه با یک مرد طوری رفتار کنه که یک عمر براش زندگی کنه . اینکه یک زن چه قدر با میتونه با زبونش و با تحقیر کردن شوهرش رو از بین ببره، این که یک زن میتونه خونه رو برای بچه هاش چه قدر دلگیر و ناامن کنه . دو این که زن و فرزند چطور میتونن مرد رو وادار به ظلم کردن بکنن و البته مرد هایی که ناجوانمردانه ترین اعمال رو در حق زن و فرزند خودشون انجام میدن نکته بعد مسائل اجتماعی : درباره ارباب و رعیتی در داستان میخونیم این که یک ارباب چه قدر و در چه وسعتی میتونه ظلم کنه این که رعیت هم کتک میخوره هم عمرش رو میده هم جونش هم خانواده اش رو و اینکه آدم ها چه قدر میتونن به هم ظلم کنن . و نکاتی درباره موضوعات سیاسی : در این کتاب از بی کفایتی حکومت قاجار میخونیم.از ظلم های پهلوی های دستنشانده میخونیم. در این کتاب از رشادت های و وطن پرستی های جنگلی ها میخونیم. و یک نکته دیگه این که صاحبان قدرت و پول چطور مردم رو به سرگرمی و فساد کشوندن تا حقشون رو مطالبه نکنن . و اما درباره سیر داستان خیلی دوست داشتنی بود اما آخرش به نظرم میتونست بهتر باشه هرچند شاید واقع گرایانه تموم شد . این یادداشت رو برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتم .#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب
#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب خلاصه کتاب: اولین شخصیتی که قراره باهاش آشنا بشیم، سهراب هست، سهراب پسر یکی خان های ثروتمند و قدرتمند در زمان های قبل انقلاب هست که به طور اتفاقی در زیرزمین خونه ش، دفترچه خاطراتی پیدا میکنه که بعدا متوجه میشه که صاحبان دفترچه عمه اش هست. با خوندن یکی دو صفحه از دفترچه، سهراب مجاب میشه که ادامه دفترچه رو هم بخونه که .. نظر من: اول از همه بگم که نویسنده موضوع تاریخی بسیار خوبی رو انتخاب کرده، چهره ای تاریخ که اکثرا ازش بی اطلاع بودیم رو بهمون نشون میده، اختلاف طبقاتی شدید بین زندگی رعایا و ارباب ها، ظلم ارباب های ستمگر و بی انصاف و فقر بی نهایتی که بین اکثریت جامعه بوده از موضوعاتی هستن که در این کتاب مورد توجه قرار گرفته. شروع کتاب مهیج هست ولی اواسط کتاب ضعیف میشه و کسل کننده و حوصله سر بر میشه که بهتون توصیه میکنم حتی اگه توان تون، روزی 10 صفحه هست باز هم کتاب رو نیمه کاره رها نکنید و بی خیالش نشید، چون تاثیر گذاری بیشتر کتاب در اواخر کتاب ست ، البته پایان کتاب ممکن هست که برا همه خوشایند و دوست داشتنی نباشه ولی اگه به خوندن رمان های تاریخی علاقه دارید بهتون توصیه میکنم این کتاب رو از دست ندید.گزیده کتاب روزی که عمه خورشید مرد: روی ایوان بزرگ فرش انداخته و مخدّهها را چیده بودند. سماور روشن بود و مشغلام قوری و استکانها را وارسی میکرد. قلیانها را شسته و آماده به ردیف گذاشته بودند. پدرم روبدوشامبرِ طلاییرنگش را پوشیده و منتظر همپالگیهایش بود. مادرم با تحقیر به این صحنه نگاه میکرد و میگفت: «ببین کار اربابها به کجا رسیده که رستمخان، وارث آنهمه افتخارات اربابی و اربابزادگی، با چه لباسی از مهمانها پذیرایی میکند!» مادر راه میرفت و غرولند میکرد و میگفت: «حیف و صد حیف که عمر من به پای این مرد هدر شد.» این یادداشت را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشته ام