شیطان در خانه

نظرات کاربران و نقد و بررسی شیطان در خانه

خرید و مطالعه
نمره کلی
5 /
3.7
6
الکترونیکی
4.0
چاپی
0.0
نظر شما چیست؟
5 نظر
User avatar
مرضیه موسوی

کتاب شیطان در خانه، رمان نوجوان از داستان شهادت امام حسن علیه السلام و صحنه هایی از زندگی ایشون است . حجم کتاب نسبتا کمه ، نسخه pdf حدود چهل صفحه است ، راوی داستان جعده همسر امام حسن هست که ایشون رو مسموم میکنه . روایت داستان خوب و خواندنیه ،زاویه دید تازه ای داره ، از ازدواج امام حسن صحبت میکنه از امیرالمؤمنین میگه از جنگ جمل ، از تولد امام از کودکی ایشون و ماجرای صلح ، داستان هایی از بخشش های امام و در نهایت شهادت ایشون و بخشی از نتیجه عمل جعده روایت ها مختصر و خواندنیه. یکی از مسائلی که در کتاب به نظرم جالب بود این بود که راوی جعده است و با افکار غلطی که داره تصمیم میگره و عمل میکنه ، این که باید تلاش کنیم حقیقت رو بفهمیم و نگذاریم دیگران چیزهای اشتباه رو به خورد ما بدن این که حواسمون باشه پیش فرض های غلط کنترل زندگی رو دست نگیرن . کتاب خوب نوشته شده اما برای آگاهی دقیق تر از ماجرای صلح کتاب صلح امام حسن علیه السلام نوشته شیخ راضی ال یاسن بهتره مطالعه بشه که فوق العاده است و در کتاب شیطان در خانه فکر میکنم شروط صلح خیلی درست و کامل ذکر نشده بود به خصوص درباره این که بعد از معاویه خلافت به امام حسن میرسه و اگر ایشون از دنیا رفته بود به امام حسین علیه السلام میرسه . یکی دیگه از نکات خوب کتاب این بود که از دشمنی ها با ائمه هم به خوبی داخل داستان صحبت کرده بود از دسیسه ها و پلیدی شون از اشعث بن قیس پدر جعده ، از مروان ، معاویه و ... . از نویسنده این کتاب آقای سید سعید هاشمی کتاب زیبای رانده شده هم کتاب بسیار زیبایی هست . این یادداشت رو برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتم. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب

۱۴۰۳/۶/۲۶
User avatar
98915****0800

زمانی که این کتاب را شروع به خواندن کردم نمی دانستم که موضوعش چیست و بعد فهمیدم که درباره نحوه شهادت امام حسن(ع) از زبان همسر ایشان جعده است؛ جالب تر آنکه نمی دانستم در ایام شهادت همین امام بزرگوار، این کتاب را تمام می کنم. در بخش هایی از کتاب، به بیان زندگی ائمه دیگر پیش از این می پردازد. بخشی که برای بنده جالب بود، آن قسمتی بود که مهربانی مادر حضرت قاسم یعنی نفیله را بیان می کند که چون جعده فرزندی از امام نداشت، حضرت قاسم را به کمک جعده می فرستاد که کارهایش را انجام دهد. نوشتن کتاب از زبان همسر امام باعث می شود، شما بیش از پیش مظلومیت امام حسن(ع) را حتی در خانه خود درک کنید، چه برسد به اشعث که پدر زن امام بوده است. در همان شب هشتم ماه صفر که در آن روز طبق روایات شهادت ایشان موثق تر است، به هیئتی برای شرکت در برنامه شهادت امام حسن(ع) رفتم، هیئت انصارالحجه که از هیئت های معروف مشهد است و جزو شلوغ ترین هیئت هاست؛ شاید باورتان نشود ولی آن شب، نصف حسینیه هم به زور پر شد. آنجا بود که فهمیدم که امام حسن هنوز هم بعد از گذشت 1400 سال، بین شیعیان هم غریب و تنهاست. غریبی که از همان کودکی شروع شد و تا الان ادامه دارد. در کودکی که ماجرای کوچه برای مادرش اتفاق افتاد و نتوانست به خاطر تنها و غریب بودن کاری کند؛ در جنگ با معاویه به خاطر پیوستن یکی از سرداران سپاه ایشان به دشمن، برای حفظ جان شیعه مجبور به قبول صلح می شود؛ به جان ایشان در همان جنگ با دسیسه پدر زنش اشعث، مورد سوء قصد قرار می گیرند؛ در همان جنگ پس از قبول صلح، فردی ایشان را مذل المومنین خطاب می کند؛ در خانه، توسط همسرش به شهادت می رسد؛ پس از شهادت تابوت ایشان تیرباران می شود؛ پس از گذشت سال ها، مزار ایشان توسط آل سعود تخریب میشود؛ نه حرمی، نه بارگاهی، نه زائری، نه شمعی سر مزارشان...، مراسم شهادت ایشان هم که اینگونه برگزار می شود؛ نمی دانم دیگر چه بگویم فقط میدانم امام حسن(ع) خیلی غریب است و هرچقدر از مظلومیت و غریب بودن ایشان بگویم کم گفته ام. این یادداشت را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشته ام. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب

۱۴۰۳/۶/۱۴
User avatar
مریم ترابی فرخانی

همیشه وقتی در مورد جعده فکر میکردم یا میشنیدم این میومد تو ذهنم که جعده بعدا پشیمون شد بابت اینکه همسرشو - امام حسن (ع) - را به شهادت رسونده ولی تو این کتاب چیزی از پشیمونی در افکار و جملاتش نبود. اگه هم بود خیلی سطحی بود من باب اینکه لو نره و رسوا نشه. واقعا برام عجیب بود که چقدر میتونه احمق باشه که به خاطر فردی مثل یزید همسرشو به شهادت برسونه. کینه و حسد این بلا رو سر آدم میاره؟ که بخاطر پدرت که جزو دشمنان پیامبر بوده پشت کنی به نوه‌اش؟ و از اون طرف دل بدی به دل عایشه که کار خوبی میکنه نمیزاره پیکر امام با مزار پیامبر دیدار کنه؟ واقعا برام همچین زنی عجیب بود و فکر نمیکردم اینقدر حماقتش زیاد باشه که مانع از این بشه فکر کنه چه کار کرده با دنیا و آخرت خودش در دشمنی و سیاست معاویه و اینکه مشخص بود چیکار میخواد بکنه شکی نبود، عقل سلیمم ایجاب میکرد که به همچین زنی که یه امام رو به شهادت میرسونه هیچکس پسر خودش رو نده که دوباره همچین بلایی رو سر یکی دیگه بیاره. کسی که امام رو به شهادت میرسونه براش سخته یزید رو بکشه؟ و ناراحتی من از اینه که کاش آخر کتاب اشاره ای به اینکه چه به روز جعده اومد، میشد و میفهمیدیم روزگارش چگونه سپری شد و مردم چطوری فهمیدن و چگونه در تاریخ ثبت شد و نظر امام حسین (ع) و دیگر اطرافیان حضرت به این جعده چی بود. واقعا عجیب بود که جعده درک درستی از روش و سیره امام نداشت و حرص و طمع مال و منال بیشتر کورش کرده بود. و از اون قشنگتر اینجا بود که امام رو میدیدی که فرقی بین همسرانش نمیذاشت و اینکه تماما با اون همسرشون باشه دیده نشد ولی جعده اینارو نمیفهمید. با اینکه بچه ای نداشت و همه چیز در زندگیش فراهم بود عقلش کمتر از اون کنیزش بود. کنیزی که فهمید این کار خداست که تو بچه نداشته باشی. این متن را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشته‌ام. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب

۱۴۰۳/۶/۳
User avatar
فهیمه محمودی

#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب کتاب زندگی و شهادت امام حسن مجتبی (ع) رو به شکل داستانی روایت میکنه. اما این بار نه از زبان خود امام یا یاران نزدیک ایشون، بلکه از زبان قاتل ایشون، یعنی جعده، همسر امام. شیطانی که در خانه امام زندگی میکرد و با او بر سر یک سفره مینشست و از همه به اون نزدیکتر بود، اما وسوسه ملکه بلاد اسلامی شدن و طمع مال و دینار و ثروت هنگفت یزید و البته کینه ای که پدرش، اشعث از کودکی در دلش بر علیه علی (ع) و عدالت اون در دلش کاشته بود، اون رو بر ضد همسرش کرد. همسری که خودش هم بارها کرامت و اخلاق نیکوش رو به چشم دیده بود و از اینکه برترین خلق عالم و شبیه ترین به پیامبر (ص) اطلاع داشت ولی گویی چشمانش با دیدن کیسه های طلای اهدایی کور و گوشهاش با وعده های معاویه در مورد ازدواج با یزید کر شده بود، که به چیزی اعتنا نکرد و به دست خودش، سم رو در غذای همسرش ریخت. همسری که در روزهای اخر، به اون از آینده و فریبی که خورده بود گفت، که جعده هم همچون عمر ابن سعد گول این جماعت رو خورده و رنگ زندگی در کاخ شام رو نخواهد دید. کتاب در کنار روایت روزهای اخر زندگی امام و درگیریهای ذهنی جعده و تردیدش در انجام این عمل، به وقایع تاریخی گذشته هم اشاره میکنه. از جنگ صفین و ماجراهایی که اشعث برای دخترش، جعده از آن روز تعریف کرده و دلیل کینه اش از این خاندان و ماجرای صلح امام با معاویه و روایت هایی از بخشندگی ایشون، که جعده معتقده از حق اون برای زندگی بهتر و مرفه تر، به نیازمندان بخشیده میشه. کتاب برای گروه سنی نوجوان میتونه جذاب و مفید باشه و به پرسشهاشون در این رابطه پاسخ بده. چگونگی و چرایی اینکه چرا جعده به امام زهر خوراند؟ با چه امید واهی و چه فریبی؟ و اینکه سرنوشتش چه شد؟ این مرور برای چالش کتابخوانی فراکتاب تابستان نوشته شده.

۱۴۰۳/۵/۲۶
User avatar
رقیه عزلت

بسم الله الرحمن الرحیم #چالش_مرورنویسی_فراکتاب کتاب پیش رو،همان گونه که نویسنده اشاره میکند کتابی است که پیرامون زمانه امام حسن علیه السلام نگاشته شده است اما با شیوه ای بدیع و نگاهی نو. کتابی که با قلمی نو،روایتی دینی و جذابی را برای خواننده به رشته تحریر در می آورد و به ذائقه مخاطب ِجوان و نوجوان،خوش می آید. شاید هر کداممان بارها و بارها حکایات متعدد و نقل های تاریخی زیادی راجع به امام حسن علیه السلام شنیده ایم اما این کتاب فرق دارد. راوی این کتاب جعده است! همسر امام که با زهر جفا،امام را به شهادت رسانید.در سراسر کتاب احساسات زنانه به چشم میخورد. کتاب فقط روایت های جعده پیرامون زندگی خودش با امام نیست و موضوعات تاریخی زیادی را در بردارد.از جنگ جمل گرفته تا صلح و نرمش قهرمانانه با معاویه.. نویسنده به خوبی وقایع مستند تاریخی را به تصویر کشیده هر چند قسمت هایی از کتاب از تخیل نویسنده بهره جسته است. نقطه قوت کتاب روان و ساده بودن کلمات و دوری از آرایه های سنگین ادبی است. نگارنده با ظرافت تمام برای مخاطب بازگو میکند که چرا همسر امام،به قاتل امام تبدیل شد؟چگونه جعده به همسری امام درآمد؟ طمع و نیرنگ بر سر آدمیزاد چه بلایی می آورد؟ پایان کتاب اما،پایانی تلخ و عبرت آموز است.پایانی همانند عمرسعد که با وعده فرمانروایی ری،ملعون ازل و ابد گشت اما حتی از گندم ری نخورد. بریده کتاب: روی زمین خزیدم و خود را به حسن رساندم. قدرت نداشتم بلند شوم و راه بروم تشت را نگاه کردم.وای! چقدر خون حالم بد شد! و به عق زدن افتادم. چهره حسن را نگاه کردم. پلک‌هایش نیمه بسته بود چشم‌هایش گود افتاده بودند.تندتند نفس می‌زد و حال حرف زدن نداشت. از ترس نمی‌دانستم چه کار کنم. آرام گفتم:حسن جان حالت خوب است؟ با چشم های ناتوان و نیمه باز نگاهم کرد. گریه ام گرفت نمی‌توانست حرف بزند. با گریه گفتم :ای پسر رسول خدا غلط کردم، مرا ببخش ،گول خوردم. حرفی نزد.پوست بدنش سبز شده بود. #این یادداشت را برای شرکت در چالش مرور نویسی فرا کتاب نوشته ام.

۱۴۰۳/۵/۱۴
موارد بیشتر