
چقدر مانده تا بروجردی را بشناسیم…
محمد، مسیح کردستان! هربار که چشمم به اسم کتاب میفتاد با خودم میگفتم چه اسم مسخرهای! یعنی چه؟ من خودم کردم و کردستان بزرگ شدم پس چرا هیچی از این مرد نشنیدم. چرا الکی این پاسدارها خودشون رو بزرگ میکنند. بعدها که فیلم غریب رو دیدم، فهمیدم کمی چرا اینقدر این مرد در کردستان عزیز الان فراموش شده! بعد از دیدن فیلم واقعا برام این سوال پررنگ شد که اون واقعا مسیح بوده؟ خلاصه بعد از گشتن فهمیدم کتاب قطوری درموردشون نوشته شده! بسم الله شروع کردم، بالاخره جوینده یابنده است. یا واقعا این اسم لایقشه یا بولوفی بیش نیست! جزییات واقعا برام جالب بود، این سطح از دقت شگفت زده ام کرد، زندگی قبل از انقلابش به چشمم اومد. کارهاش و برنامه هاش قبل و حین انقلاب. اما تیر اخر برای من فقط و فقط کردستانه! کشته مرده اخلاق و منشش شدم. دقیقا همون چیزی که از بچگی تشنه اش بودم. چقدر رفتار و حرف بعضی ها من رو رنجونده بود، آدمای مختلفی که ما کردها را سربر میدونستند! حتی دانشجوهای همکلاسی که امار اسلحه های مارو میخواستن! ادمایی که با تعجب به چادر من نگاه میکردن وقتی میفهمیدن من بچه کردستانم! و ... بروجردی فهمیده بود دل مردم کرد از چی گرفته و دقیقا از همونجا وارد قلبشون شده بود! اعتماد کرده بود و اعتماد دیده بود. نامهری های بسیاری هم چشیده بود ولی مثل باران رحمت بر سر همه باریده بود، حالا زمین یکی حاصل خیز بود و محصول خوب داده بود. گاهی هم زمین های بایر و اتفاقات بد! کتاب حرفای پشت پرده بسیاری رو بهم نشون داد، دلم واقعا برای این شهید پرمیکشه! حس میکنم همونایی که پی خراب کردن چهره اش تو دهه شصت بودن هیچ وقت اجازه ندادن افکار این مرد بزرگ به ما برسه. کتاب قطور و گرون کمی ادم رو برای خوندن این کتاب دلسرد میکنه ولی باور کنید اینقدر مجذوب کارها و افکارش میشید که هیچ وقت پشیمون نمیشید. واقعا افتخار میکنم که تو حکومتی دارم زندگی میکنم که همچین ادمایی رو داشته، انشاءالله که ما هم بتونیم شبیه این عزیزان باشیم و به دوردست ها نگاه کنیم و درگیر حواشی نشیم. من این یادداشت رو برای چالش مرورنویسی فراکتاب نوشتم. #چالش_مرورنویسی_فراکتاب
کتاب مسیح کردستان که به شرایط زندگی شخصیت بزرگ و قابل احترامی به نام محمد بروجردی اشاره داره برای من یکی این حقیقت رو آشکار کرد که این آقا اسم حقیقیش میرزا بوده. وقتی اول کتاب رو میخوندم و دیدم اطلاعات خیلی زیادی از شخصیت میرزا داره به خواننده میده منو کم صبر میکرد که خب کی میریم سراغ محمد بروجردی. چون اسم برادر ایشونم محمد بود. اینکه داداششه ولی بعدش فهمیدم داشتم از همون اول در مورد خود اون فرد میخوندم و خبر نداشتم. ضدحال بدی بود. وقتی گذر ایام خودت رو با گذر ایام این شخصیت میسنجی میبینی این ادم کجا و تو کجا. تو سن 24 سالگی بتونی یه گروهی رو سرپرستی کنی که از امام حفاظت کنه و به انقلاب خدمت. کتاب رو دوست داشتم و به من اطلاعات خیلی زیادی از بابت شخصیت بازرگان داد. مخصوصا اینکه قبل خوندن این کتاب نمیدونستم یه گروهی به اسم مجاهدین خلق هم میخواستن برای محافظت از امام به فرودگاه برن و این کتاب اومد و استراتژی این گروهک رو باز کرد و منیّت اینارو به من یکی شناسوند. نیت گروه محمد بروجردی کجا و نیت مسعود رجوی کجا. تیزهوشی و خونسردی و آگاه بودن میرزا نسبت به امور، جامعه و حال و روز اشخاص زیبا بود. این کتاب حال و هوای کتاب شبیخون به خفاش رو برای من زنده کرد. شرطی که این شهید برای ساپورت کردن حضرت امام داشت و تفاوتش با مسعود رجوی اونم وقتی که تنها سن کمی داری نشون از ایمان خیلی زیاد داره. اینکه اسمی از تو نباشه. آخه مگه میشه شما بخوای تاثیری بزاری که تو چشم میاد ولی نخوای که اسمت باشه و گمنام فرض بشی. این ثوابش خیلی زیاده ولی یه امتحان خیلی خیلی سخته. اینکه پا بزاری رو نفست. چون نفست تشویقت میکنه که بزار بفهمن تو بودی و هی تورو دچار غرور کاذب میکنه ولی محمد بروجردی دقیقا پا گذاشت رو همین نفس. دقیقا مقابل مسعود رجوی که دنبال دیده شدن بود. این کشور با اینهمه منافق و اینهمه مشکلات ریز و درشت هنوز پابرجاست. ساده فرض نکنیما. این به معنیه که دست غیب در کاره. یعنی خدا نمیخواد سختی که باعث شد به انقلاب ختم بشه با این مفسدها خراب بشه. مفسدهایی همچون گروه مسعود رجوی #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب این متن را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتهام.