صفحات کتاب

کنگره

دیویی

کتابشناسی ملی

شابک

سال نشر

<p><strong>کتاب تنها زیر باران</strong>، روایت گر زندگینامه <strong>شهید مهدی زین الدین</strong>، اثر و نوشته ی مهدی قربانی می باشد و توسط انتشارات حماسه یاران منتشر شده است.</p>
<ul>
<li><a href="#h_7413757838201713703515208">معرفی کتاب تنها زیر باران</a></li>
<li><a href="#h_9736351359731713703521547">خلاصه کتاب تنها زیر باران</a></li>
<li><a href="#h_80102886910971713703525447">برشی از متن کتاب تنها زیر باران</a></li>
<li><a href="#h_76868123712231713703529028">خرید کتاب تنها زیر باران</a></li>
<li><a href="#h_62128115613451713703533958">کتاب صوتی کتاب تنها زیر باران&nbsp;</a></li>
<li><a href="#h_61901502514661713703538052">دانلود کتاب تنها زیر باران</a></li>
</ul>
<h2 id="h_7413757838201713703515208">معرفی کتاب تنها زیر باران</h2>
<p>به قول شهید آوینی: &laquo; غایت خلقت جهان، پرورش انسانهایی است که در برابر شدائد &nbsp;بر هرچه ترس و شک و تردید &nbsp;و تعلق است غلبه کنند و حسینی شوند.&raquo; شهدا یکی از مصادیق این انسان هاست.&nbsp;<br>و در جای دیگر می گوید: &laquo;قرن هاست زمین انتظار مردانی این چنین را می کشد تا بیایند وکربلای ایران را عاشقانه بسازند و زمینه &rlm;ساز ظهور باشند&hellip;آن مردان آمدند و رفتند، &nbsp;فقط من و تو ماندیم &nbsp;و از جریان چیزی نفهمیدیم&hellip;&raquo; باید این جریان برای نسل های آینده شناسانده شود و یکی از راه هایش بیوگرافی و زنده کردن خاطرات این انسان های وارسته است.<br>نویسنده ی <strong>کتاب تنها در زیر باران</strong>، اثر حاضر را مصداق بیت زیر می داند:<br>آب دریا را اگر نتوان کشید &nbsp; &nbsp; &nbsp; &nbsp; &nbsp; &nbsp; &nbsp;هم به قدر تشنگی باید چشید<br>ایشان همچنین اذعان می دارد؛ تنها زیر باران، ادعایی در ارائه ی تصویر کامل از فرماندهی لشکر 17 علی بن ابی طالب علیه السلام ندارد. چه بسا خاطراتی شیرین و دلچسب که به دلایلی نوشتن شان را به فرصتی دیگر و شاید چاپ های بعدی موکول کنم.&nbsp;</p>
<h2 id="h_9736351359731713703521547">خلاصه کتاب تنها زیر باران</h2>
<p>نویسنده این چنین حس و حال خود را درباره ی نوشتن <strong>کتاب تنها در زیر باران</strong>، بیان می کند:<br>&laquo; در این چند ساله که پای مصاحبه با بستگان و هم رزمان آقا مهدی، خاطراتش را جرعه جرعه می نوشیدم و مثل تمامی آن ها که روزگاری را با او گذرانده بودند، ذوق بند بند وجودم را پر می کرد، هیچ در باورم نمی گنجید روزی قلم به دست بگیرم و بانی روایت همان خاطرات باشم.&nbsp;<br>از ابتدای نگارش تصمیم گرفتم محتوای کتاب به گونه ای باشد که خط سیر زندگی شهید زین الدین را از بدو تولد تا شهادت نشان دهد. انتخاب خاطرات پیش رو آن هم از میان انبوه روایت هایی که هر کدام تصویری هر چند کم رنگ از شهید در خود داشتند، کار ساده ای نبود. این مختصر، نتیجه ی ساعت ها مطالعه، تفکر و صرف وقت در انتخاب، و علاوه بر آن، نگارش و ترتیب دهی خاطرات است.&raquo;<br>چند راوی خاطرات کتاب از قرار زیر است:<br>به روایت زینت اسلام دوست، مادر شهید، به روایت حاج عبدالرزاق زین الدین؛ پدر شهید، به روایت مینا &nbsp;زین الدین؛ خواهر شهید، به روایت زهره &nbsp;زین الدین؛ خواهر شهید، به روایت فتح الله جعفری؛ فرماندهی لشکر زرهی سپاه در دوران دفاع مقدس، به روایت سیدمحمود رضویان؛ همرزم در واحد اطلاعات سپاه قم، به روایت علی دانش؛ همرزم در واحد اطلاعات سپاه قم، به روایت علی دانش و سیدمحمود رضویان؛ همرزمان در واحد اطلاعات سپاه قم، به روایت هادی فلاح زاده؛ همرزم در واحد اطلاعات سپاه قم، به روایت مصطفی خداوردی؛همرزم در واحد اطلاعات سپاه قم و ...</p>
<h2 id="h_80102886910971713703525447">برشی از متن کتاب</h2>
<p>ظهر نشده، پیک ستاد آمد و گفت: &laquo;فرماندهی دستور داده حاجی زاده و جنابان برن گردان امام سجاد.&raquo; خودمان را به سرندیب، فرماندهی گردان امام سجاد علیه السلام معرفی کردیم و او ما را فرستاد گروهان حسن صادق خانی. صادق خانی را از قبل می شناختم، مدتی با هم در ادوات کار کرده بودیم. جوان خوش بر و رویی بود و نوربالا می زد؛ بین بچه ها معروف شده بود به شیخ حسن. طبع شوخی داشت و آدم از معاشرت با او خسته نمی شد. وقتی چشمش از دور به من و ابراهیم افتاد، خنده صورتش را پر کرد. نزدیک تر شدیم و با تعارفش رفتیم توی سنگر. بعد از حال و احوال با بچه هایی که بیشترشان را می شناختم، یک گوشه نشستیم.<br>شیخ حسن زل زده بود به صورت ما دو نفر و می خندید.</p>
<p>به خنده هایش مشکوک شده بودم. سنگر که خلوت شد، گفتم: &laquo;آقا مهدی ما رو فرستاده.&raquo; گفت: &laquo;می دونم. چیز دیگه ای نگفته؟&raquo; سری تکان دادم و گفتم: &laquo;نه.&raquo; خنده را چاشنی حرفش کرد و گفت: &laquo;آقا مهدی دستور داده شما دو نفر باید از شب تا صبح کانال بکنید. گفته حواسم بهتون باشه از زیر کار فرار نکنید. از همین امشب دست به کار شید.&raquo; احساس کردم یک سطل آب خنک خالی شد روی سرم. باورم نمی شد آقا مهدی چنین تصمیمی گرفته باشد. متحیر خیره شده بودم به یک نقطه. داشتم به وقتی فکر می کردم که این خبر دهان به دهان میان نیروها بچرخد.</p>
<p>حتماً همه می گفتند این ها مگر قرار نبود فرماندهی گردان بشوند؟ ببین چه خطایی کرده اند که آقا مهدی این طور تنبیه شان کرده. لحظه ای را مجسم می کردم که بیل و کلنگ به دست جلوی چشم نیروها برای کندن کانال می رفتیم. آبرو ریزی از این بزرگ تر نمی شد. فرماندهی که جای خود، آقا مهدی دیگر به اندازه ی یک تک تیرانداز ساده هم روی ما حساب نمی کرد. کم کم یخمان باز شد. با ابراهیم نشستیم و چند جور تصمیم گرفتیم. آخرسر به این نتیجه رسیدیم که کانال بکنیم و دیگر روی حرف آقا مهدی حرفی نزنیم.<br>| &nbsp;به روایت علی حاجی زاده؛&nbsp;<br>از نیروهای محور در لشکر 17 علی بن ابی طالب علیه السلام &nbsp;|</p>
<h2 id="h_76868123712231713703529028">خرید کتاب تنها زیر باران</h2>
<p>نسخه چاپی <strong>کتاب تنها زیر باران</strong> را می توانید با تخفیف از طریق سایت و یا نرم افزار فراکتاب خریداری کنید و از مطالعه آن لذت ببرید.</p>
<h2>بخشی دیگر از متن کتاب</h2>
<p style="text-align: justify;">خودش گفته بود مجید بیاید. او هم از مقرشان با یک راننده می&zwnj;رود کرمانشاه پیش مهدی؛ می&zwnj;خواستند بروند سردشت. موقع حرکت، مهدی به راننده&zwnj;اش می&zwnj;گوید: &laquo;لازم نیست تو بیایی. من با مجید می&zwnj;رم. یزدی هم می&zwnj;گوید: &laquo;این&zwnj;طور که نمی&zwnj;شه. من هم محافظ تو هستم، هم راننده&zwnj;ت، باید بیام.&raquo; انگار که به مهدی الهام شده باشد این راه برگشتی ندارد، جواب می&zwnj;دهد: &laquo;اگه ما رفتیم و شهید شدیم، من جواب پدر خودم رو می&zwnj;تونم بدم، اما جواب پدر تو رو نمی&zwnj;تونم.&raquo; دوتایی با مجید راه می&zwnj;افتند. ظهر می&zwnj;رسند سپاه بانه و آنجا نماز می&zwnj;خوانند؛ حتی برای ناهار نمی&zwnj;مانند که زودتر برسند سردشت و به کمین ضدانقلاب نیفتند.</p>
<p style="text-align: justify;">جاده&zwnj;ی بانه ـ سردشت ناامن بوده. هر روز نیروهای خودی تا ساعت خاصی امنیت جاده را تأمین می&zwnj;کرده&zwnj;اند. نرسیده به سردشت، باران می&zwnj;گیرد. نیروهای تأمین زودتر جمع می&zwnj;کنند و می&zwnj;روند. مهدی که پشت فرمان بوده، سر یک پیچ، سرعت ماشین را کم می&zwnj;کند. یکهو از پشت درخت&zwnj;ها و بوته&zwnj;های کنار آن جاده&zwnj;ی خاکی و باریک، ماشین را به رگبار می&zwnj;بندند. پشت&zwnj;بند رگبار، یک آر.پی.جی به&zwnj;سمت تویوتا شلیک می&zwnj;کنند. گلوله، سقف ماشین را می&zwnj;شکافد و از آن طرف بیرون می&zwnj;زند. ترکش&zwnj;های آر.پی.جی چانه و گلوی مجید را می&zwnj;ب&zwj;َرد. مجید در دم شهید می&zwnj;شود. مهدی فوری از ماشین بیرون می&zwnj;آید و در جهت خلاف راهی که آمده بودند، می&zwnj;دود تا جان&zwnj;پناهی پیدا کند. هنوز خیلی از ماشین دور نشده بوده که او را هم به رگبار می&zwnj;بندند.</p>
<h2 id="h_62128115613451713703533958">کتاب صوتی کتاب تنها زیر باران&nbsp;</h2>
<p>کتاب صوتی <strong>تنها زیر باران</strong> را می توانید از طریق نرم افزار فراکتاب دانلود کرده و سپس به آن در کتابخوان فراکتاب گوش فرا دهید.</p>
<h2>به روایت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی</h2>
<p>سردار شهید سلیمانی هنگامی که مهدی زین الدین را پس از شهادتش در خواب می&zwnj;بیند؛ چنین روایت می&zwnj;کند:</p>
<p>هیجان زده پرسیدم: آقامهدی مگه شما همین چند وقت پیش شهید نشدی؟ حرفم را نیمه تمام گذاشت. مکثی کرد و بعد با خنده گفت: من در جمع شما خواهم بود و در جلسه&zwnj;ها شرکت می&zwnj;کنم. مثل اینکه هنوز باور نکرده&zwnj;ای شهدا زنده هستند!<br>عجله داشت و می&zwnj;خواست برود. یک بار دیگر چهره درخشانش را کاویدم.<br>کلامی با بُغض و شاید گریه از گلویم بیرون پرید:<br>پس حالا که می&zwnj;خواهی بروی، لااقل یک پیغامی بده تا به بچه&zwnj;ها برسانم.<br>گفت: قاسم، من خیلی کار دارم، باید بروم. هر چه می&zwnj;گویم زود بنویس.<br>سریع دنبال یک کاغذ گشتم و برگه کوچکی پیدا کردم. خودکارم را هم از جیبم در آوردم و گفتم: بفرما برادر؛ بگو تا بنویسم.<br>گفت: بنویس سلام، من در جمع شما هستم.<br>همین چند کلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی که چاشنیِ التماس داشت، گفتم: بی زحمت زیر نوشته را هم امضا کن.<br>برگه را گرفت و امضا کرد. کنارش نوشت: سید مهدی زین الدین.<br>نگاهی بهت زده به امضا و نوشته زیرش انداختم و با تعجب پرسیدم: چی نوشتی آقا مهدی؟ تو که سید نبودی.<br>گفت: اینجا مقام سیادت هم به من داده&zwnj;اند.<br>از خواب پریدم. موج صدای آقا مهدی هنوز توی گوشم هست:<br>سلام، من در جمع شما هستم</p>
<p><img src="https://file1.cdn.faraketab.ir/content_file/img/shahidz.jpg" alt="خرید کتاب تنها زیر باران | فراکتاب"></p>
<h2>کتاب تو که آن بالا نشستی</h2>
<p>کتاب تو که آن بالا نشستی، عنوانی دیگر، پیرامون شهید مهدی زین الدین می باشد که توسط احمد جبل عاملی نوشته شده است. نسخه ی چاپی و الکترونیک این کتاب را می توانید در فراکتاب بیابید.</p>
<h2 id="h_61901502514661713703538052">دانلود کتاب تنها زیر باران</h2>
<p><strong>کتاب تنها زیر باران</strong> pdf و یا نسخه الکتزونیک آن را می توانید از طریق نرم افزار فراکتاب دانلود کرده و پس از دانلود آن را در کتابخوان فراکتاب مورد مطالعه قرار دهید.</p>
<p><img src="https://file1.cdn.faraketab.ir/content_file/img2024/3/دانلود کتاب تنها زیر باران.jpg" width="70%" alt="دانلود کتاب تنها زیر باران" style="display: block; margin-left: auto; margin-right: auto;"></p>
<p>مشخصات <strong>کتاب تنها زیر باران</strong>&nbsp;در جدول زیر آورده شده است:</p>
<table class="table table-striped">
<tbody>
<tr>
<td colspan="2"><strong>مشخصات</strong></td>
</tr>
<tr>
<td><strong>ناشر:</strong></td>
<td><span>حماسه یاران</span></td>
</tr>
<tr>
<td><strong>نویسنده:</strong></td>
<td><span>مهدی قربانی</span></td>
</tr>
<tr>
<td><strong>تعداد صفحه:</strong></td>
<td>311</td>
</tr>
<tr>
<td><strong>موضوع:</strong></td>
<td>شهدا، زندگی نامه و خاطرات، پژوهش دفاع مقدس&nbsp;</td>
</tr>
<tr>
<td><strong>قالب:</strong></td>
<td>چاپی، صوتی و الکترونیک</td>
</tr>
</tbody>
</table>
<p>&nbsp;</p>

تنها زیر باران

مهدی قربانی

<p>انتشارات حماسه یاران در عرصه توسعه و ترویج دفاع مقدس، پویا و پیشرو محسوب می&zwnj;شود. همچنین این انتشارات را با دارا بودن شبکه ارتباطی گسترده در میان رزمندگان و جوانان می&zwnj;توان یکی از فعال&zwnj;ترین انتشارات در جهت تقویت، تعمیق و ارتقای فرهنگ جهاد و شهادت در سطح استان قم دانست.</p>

<h2>معرفی انتشارات حماسه یاران</h2>

<p>انتشارات حماسه یاران با اهداف؛ ارتقاء سطح بحث جهاد و شهادت در کشور، ساماندهی و شبکه سازی رزمندگان و ایثارگران دفاع مقدس جهت ثبت خاطرات و اسناد، ثبت حماسه های رزمندگان در ایام دفاع مقدس، توسعه و ترویج فرهنگ دفاع مقدس در میان جوانان و جذب و ساماندهی ایشان سعی بر بدست آوردن ویژگی های زیر برای خود دارد:</p>

<p>توسعه یافته بر مبنای اصول اساسی اسلام و انقلاب اسلامی و اندیشه&zwnj;های امام راحل و مقام معظم رهبری (مدظله&zwnj;العالی)</p>

<p>نوآور، الگوساز و برخوردار از دانش پیشرفته در تأمین و تولید و تنظیم آثار پژوهشی دفاع مقدس</p>

<p>دارای شبکه ارتباطی فعال و موثر در جامعه ایثارگر و جوانان</p>

<p>فعال و تأثیرگذار در جهت ارتقاء دانش&zwnj;، بینش و نگرش مردم (بالاخص ایثارگران و جوانان) با رویکرد فرهنگ جهاد و شهادت</p>

<p>دارای تعامل سازنده و روابط هدفمند با دستگاه&zwnj;ها و نهادها و گروه&zwnj;های مردم&zwnj;نهاد موثر در توسعه و ترویج فرهنگ دفاع مقدس و انقلاب اسلامی</p>

<p>جامعه هدف این انتشارات، پنچ گروه رزمندگان و ایثارگران دفاع مقدس، طلاب و دانشجویان نخبه، فرزندان شاهد و ایثارگر، دانش آموزان و طلاب خارجی مقیم را شامل می شود.</p>

<h2>شماره تلفن انتسارات حماسه یاران</h2>

<p>شماره های تماس انتشارات حماسه یاران: 02537748051 &ndash; 09101559010، همچنین آدرس این انتشارات از این قرار است: قم، مجتمع ناشران، طبقه همکف، پلاک 2</p>

<h2>کتاب های منتشر شده انتشارات حماسه یاران</h2>

<p>کتاب شنبه آرام، روایت زندگی دانشمند شهید محسن فخری&zwnj;زاده از کلام همسر او است. در این کتاب از مردی خواهید خواند که گمنام و بی&zwnj;ادعا در مسیر علم و اعتلای دانش هسته&zwnj;ای تلاش کرد، مردی که خواب راحت را از چشمان ترامپ و نتانیاهو گرفت. دانلود کتاب شنبه آرام در نرم افزار فراکتاب فراهم است. همچنین می توانید نسخه چاپی آن را نیز در فراکتاب بیابید.</p>

<p>از دیگر کتاب های این انتشارات می توان به کتاب های زیر اشاره کرد که در فراکتاب در قالب&zwnj;های صوتی، الکترونیک و چاپی در دسترس علاقه&zwnj;مندان قرار گرفته&zwnj;اند:</p>

<p>کتاب تبعیدی ها، کتاب تنها گریه کن، کتاب حاج فلسطین، کتاب خانواده ابدی، کتاب آخرین بار که دیدمت، کتاب دریاقلی، کتاب قاب های روی دیوار، کتاب ازدواج به سبک شهدا و بسیاری کتاب دیگر.</p>


کتابخوان و فروشگاه کتاب

نظرات کاربران و نقد و بررسی کتاب تنها زیر باران