
این کتاب شامل سه بخش : باران رویای پاییز ، پنج نامه از ساحل چمخاله به ستاره آباد و پایان باران رویا است که میتوان عاشقانه ترین بخش آن را باران رویای پاییز دانست. این کتاب در کنار کتاب " یک عاشقانه آرام " از زمره عاشقانه ترین کتاب های نادر ابراهیمی است که با توجه به حجم کمی (110صفحه) که دارد از تاثیرگذاری چشمگیری برخوردار است. بار دیگر شهری که دوست می داشتم ، داستان عاشقی پسر مردی کشاورز است که سخت دلباخته دختر خان شده است و هنگامی این داستان را روایت می کند که عشقش (هلیا) رد جدال عقل و احساس آخر طرف عقل را می گیرد و پس از گذر روزها از فرارشان از شهری که در آن کودکی خود را به دست جوانی سپرده بودند ، او را تنها رها می کند و به خانه باز میگردد. مرد عاشق به شهری باز می گردد که روزگاری به خاطر عشقش از آن گریخته بود. خیلی مهم است که شما کتاب های یک نویسنده را با چه کتابی شروع می کنید. مثلا برای شروع کتب داستایوفسکی بهتر است اول به سراغ کتاب شب های روشن بروید. یا برای شروع کتب محمود دولت آبادی بهتر است ابتدا از جای خالی سلوچ شروع کنید. اما این کتاب برای شروع به کتب نادر ابراهیمی اصلا مناسب نیست. علی رغم حجم کمی که دارد اما ثقیل است و فقط وقتی از آن لذت خواهید برد که مدتی از آشنایی شما با ادبیات گذشته باشد. نویسنده در این کتاب با قدرت قلمش و استفاده از آرایه های ادبی یکه تازی می کند و رجز می خواند. اگر این کتاب را خواندید، باید بعدها دوباره به آن مراجعه کنید. چون قطعا در آن چیزهایی وجود دارد که با یک بار خواند حقشان ادا نمی شود. این کتاب به حق در لیست کتاب هایی که باید آن ها را چندبار خواند، قرار می گیرد. بخشی از کتاب: هلیا میان بیگانگی و یگانگی هزار خانه است. آنکس که غریب نیست شاید که دوست نباشد. کسانی هستند که ما به ایشان سلام میگوییم و یا ایشان به ما. آن ها با ما گرد یک میز مینشینند، چای میخورند، میگویند و میخندند. «شما» را به «تو»، «تو» را به هیچ بدل میکنند. آنها میخواهند که تلقینکنندگان صمیمیت باشند. مینشینند تا بنای تو فروبریزد. مینشینند تا روز اندوه بزرگ. آنگاه فرارسندهی نجاتبخش هستند. آنچه بخواهی برای تو میآورند، حتّی اگر زبان تو آن را نخواسته باشد، و سوگند میخورند که در راه مهر، مرگ چون نوشیدن یک فنجان چای سرد، کم رنج است. تو را نگین میکنند در میان حلقهی گذشتهایشان. آنها به مرگ و روزنامهها میاندیشند. برفراز گردابی که تو واپسین لحظهها را در آن احساس میکنی، میچرخند و فریاد میزنند که من! من! من! من! ...... بخواب هلیا، دیر است. دود دیدگانت را ازار می دهد. دیگر نگاه هیچ کس بخار پنجره ات را پاک نخواهد کرد. دیگر هیچ کس از خیابان خالی کنار خانه تو نخواهد گذشت. چشمان تو چه دارد که به شب بگوید؟ سگ ها رویای عابری را که از ان سوی باغهای نارنج می گذرد پاره می کنن. شب از من خالی ست هلیا. این متن را برای چالش مرورنویسی فراکتاب می نویسم.
ما در این کتاب شاهد روایت عاشقانه مردی و دختر همسایه در سه فصل هستیم. یکی از نکات قابل توجه کتاب، پرش از حال به گذشته است که مرا کمی دچار سردگمی کرد و این جذابیت چندانی برایم نداشت. او از کودکی و بازیگوشی هایشان کنار یکدیگر می گوید، از لحظات ناب و خاطراتشان تا بزرگ سالی که در عشق او می سوزد. آنچه که به چشم میخورد این است که مرد داستان ازبچگی سعی داشته خودش را بسیار شبیه معشوقه کند،علایق او برایش علاقه شده و سرگرمی های اون برایش سرگرمی! حتی شاهد هستیم که چون مادر معشوقه اش مربای بهارنارنج درست میکرده مرد هم از مادرش درخواست مربای بهارنارنج میکند. در روز ها بعد آنها به دلیل مخالفت های خانواده ها برای ازدواجشان فرار کرده و به مکانی به نام چمخاله می روند،مرد سرشار از عشق محبت است اما دختر داستان که هلیا نام دارد جسارت کمتر و ترس بیشتری دارد و میخواهد که برگردد و سرانجام این اتفاق هم می افتد. در فصل دوم کتاب شاهد نامه های مرد به هلیا هستیم انقدر سرشار از عشق است که احساسات خواننده را بیدار و سرشار میکند. اما نکته دیگری که برای من چندان خوشایند نبود توصیف و توضیحات بیش از حد نویسنده بود. این کتاب برای من مثل توصیفاتی که درباره اش شنیده بودم نبود اما تا آخر آن را خواندم و سعی کردم از چینش و واژه آرایی کلمات لذت ببرم. فصل سوم و فصل آخر کتاب روایت کننده سالها بعد از فرار آنها و بازگشت هلیا است. مرد برای پدرش نامه می نویسد و میخواهد به شهر برگردد؛خاطر نشان میکند که دیگر هلیا برای او مهم نیست . اما خود بهتر میداند که عشقش هیچگاه کم نشده. برشی از کتاب: من ایمان دارم که عشق،تنها تعلق است.عشق،وابستگی ست. انحلالِ کاملِ فردیت است در جمع. عشق،مجموعِ تخیلاتِ یک بیمار نیست. این متن را برای چالش مرور نویسی فرا کتاب نوشته ام.
حسرتی توامان با امید کلمات در دست نادر ابراهیمی طوری کنار هم چیده می شود تا یک تابلوی زیبا را بسازند. هر وقت سراغ کتابهای نادر می روید با تامل تک تک واژه ها و عبارات محشری که فقط نادر است که می تواند آنها را بسازد را دریابید. خوب فکر کنید که البته این زیبایی را برای چشم پر کنی نساخته است بلکه باید فکر کرد فکر کرد و فکر. اولین کتاب از آقای ابراهیمی نیست که سراغ آن رفتم و البته آخرین هم نیست. این کتاب با تمامی کتابهایی که از ایشان تا به امروز خواندم فرق دارد. یک حس مبهمی دارد. یک حس ترس. یک حس فقدان. حسی از یک آشفتگی و اضطراب درونی. شاید تغییر مبارکی که در نطفه خفه شده و گلی که به ثمر ننشسته. این کتاب در سال 54 نوشته شده است. احساس خفقان آن زمانه را در تک تک کلمات و عبارات نادر می توانی نفس بکشی و البته سخت باشد. احساس میکنی توجه به یازده سال پیش هلیا یعنی سال 43. سال 43 یعنی سال شروع تبعید امام خمینی. نمی دانم درست است یا نه . برداشت من خواننده این است. سال 43، سال انقلاب سفید محمدرضایی است که حتی کلمه شاه در کنار آن هم برای او زیاد است و حقارت او مایه شرمساری تمام دیکتاتورها و شاهان عالم است. حقارت تا جایی که نوکر آمریکایی تا جایی که اگر جاسوسان از موج رادیویی که گوش میکند به اربابش بگویند و ارباب گوش چشمی نازک کند او دست به سینه دیگر حتی از علایقش هم می گذرد. نادر حق دارد در چنین زمانه ای آه حسرت داشته باشد و حس خفقان که بلند مرتبه ترین مسئول یک کشور خائن از کار دربیاید. انقلاب به اصطلاح سفید سال 41 شکل می گیرد و دیگر این ننگی نیست که بتوان از کنار آن آرام گذشت. فریاد ها شکل میگیرد تا جایی که دیگر وقتی بحث از این می شود که سگ آمریکایی به جان یک ایرانی می ارزد و نظامیان آمریکایی از مصونیت قضایی برخوردارند. آنجاست که خمینی می گرید و می گریاند و فریاد می زند. بخشی از صحبت های تاریخی امام روح الله در 4 آبان 1343: «دولت با کمال وقاحت از این امر ننگین طرفداری کرد ملت ایران را از سگهای امریکایی پستتر کردند! اگر کسی یک سگ امریکایی را با اتومبیل زیر بگیرد او را بازخواست میکنند حتی اگر شاه ایران یک سگ امریکایی را زیر بگیرد مورد بازخواست قرار میگیرند، ولی چنان چه یک آشپز امریکایی شاه ایران را زیر بگیرد، بزرگترین مقام را زیر بگیرد، کسی حق تعرض ندارد.» و اینگونه شد که خفقان ها بیشتر شد. گویی تک تک کلمات کتاب استعاره ای ست. استعاره ای که یک حس سرکوب دارد. سال 54 هم سال به اصطلاح انتخابات مجلس است آن هم یک مجلس دست نشانده. برشی از کتاب بخواب هلیا، دیر است. دودْ دیدگانت را آزار می دهد. قماربازها تا صبح بیدار خواهندنشست و دود، دیدگانت را آزار خواهدداد. آن ها که تا سپید صبح بیدار می نشینند ستایشگران بیداری نیستند. قماربازی سر ایران و استقلال ایرانی... چه چیز تهوع آور تر از این! و البته هلیا یعنی دختر خورشید. و شاید امید نادر را به طلوع دوباره خورشید برساند. که البته به واقعیت پیوست. شاید امروز باید به شکرانه انقلاب اسلامی، به شکرانه انتخابات سالم در این جمهوری اسلامی به پا خیزیم و برا آبادانی بکوشیم و شهر را بیش از پیش دوست داشتنی کنیم. برشی از کتاب: رجعتی باید، هلیای من! رجعتی دیگر باید. به حریم مهربانی گلهای نرم ابریشم به رنگ روشن پرهای مرغ دریایی به باد صبح که بیدار می کند. چه نرم چه مهربان چه دوست. رجعتی باید هلیای من! به شادمانی پرشکوه اشیا. این متن برای چالش مرورنویسی فراکتاب نوشته شده است. #چالش_مرورنویسی_فراکتاب
#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب در این کتاب قراره شاهد عشق مردی کشاورز و دختری از خانواده ثروتمند باشیم که عشق شون با مخالفت خانواده هاشون همراه هست. این دو تا عاشق که میبینن نمی تونن در دیار خودشون با هم ازدواج کنند، فرار میکنند و به چمخاله میرن تا زندگی عاشقانه شون رو آغاز کنن. شاید این کتاب یک کتاب با موضوع عاشقانه بنظر برسه ولی اینطور نیس نویسنده ما رو با مسائل دیگه ای مثل معضلات و مشکلات اجتماعی و سیاسی آن زمان آشنا می کنه، ( به نوبه خودش یک کتاب ادبی محشر محسوب میشه). نویسنده این رمان کوتاه رو در سه فصل، باران رویای پاییز، پنج نامه نوشته. زیبا ترین قسمت کتاب برای من نامه های کشاورز به هلیا بود، چقدر نویسنده عشق کشاورز رو زیبا بیان کرده. چون کتاب پرش زمانی داره و شاید مورد رضایت هر سلیقه ای نباشه، حتما اول فایل نمونه کتاب رو مطالعه کنید. این دومین کتابی بود که از نادر ابراهیمی خوندم، کتاب صوتی آتش بدون دود رو فروردین ماه گوش دادم و لحظات خوبی با اون کتاب داشتم. چون مشغله کاری داشتم، نمی تونستم این کتاب رو سریع تموم کنم و خوندن این کتاب یک هفته زمان برد. این کتاب هم مثل مجموعه آتش بدون دود برام دوست داشتنی بود. قراره یک اثر ادبی بخونید، که ممکن هست برای کتابخوان هایی که کتاب هایی با متن روان میخونن سخت باشه ولی توصیه میکنم ناامید نشید و تا آخر بخونید این کتابو. این کتاب مورد علاقه خواهرم هست و تعریف این کتاب رو از خواهرم خیلی شنیده بودم. برش کتاب: هلیا! بدان که من به سوی تو باز نخواهم گشت. تو بیدار می نشینی تا انتظار پشیمانی بیافریند. بگذار تا تمام وجودت تسلیم شدگی را با نفرین بیامیزد. زیرا نفرین بی ریاترین پیام آور درماندگیست. هلیا! شب های اندوهبار تو از من و تصویر پروانه ها خالی ست. این یادداشت را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشته ام
کتاب بار دیگر، شهری که دوست میداشتم رو به سرعت تمام کردم و خودم از سرعت بالایی که سر این کتاب داشتم به ذوق اومدم حالا در مورد خود کتاب نظر بدم این کتاب تا جایی که من ازش برداشت کردم راوی که یک آقاست انگاری عاشق و شیفتهی دخترکی است به نام هلیا که از همون بچگی چون همسایه همدیگه بودن انگاری این عشق و علاقه بینشون جوانه میزنه (البته من حس میکنم عشق بیشتر از جانب آقا بوده تا از سمت هلیا) و حالا پدران این دو نفر از اینکه این دوتا باهم باشن ناراضی بودن و کمی که این دو بزرگ میشن باهمدیگه فرار میکنن ولی هلیا رفته رفته خسته میشه و دم از برگشتن میزنه ولی آقا دوست نداره برگرده. انگاری میدونه این برگشتن به ضرر این رابطهی بین خودشونه. وقتی برمیگردن پدر آقا که عصبانی بوده بهش میگه برگرد و دیگه هم اینجا نیا و خب مجبور میشه بره و چند سال رو در فراغ هلیا به سر ببره... عاشقانههایی که آقا در نبود هلیا سر میده من خیلی دوست داشتم. از اینکه هلیا به این دوست داشتن اهمیتی نمیداد آدمو به این فکر میندازه که خب اینقدر ارزششو داشت برای کسی دوست داشتنو خرج کنی که ذرهای به این فکر نمیکنه که آقا در نبودش به چه روزی افتاده؟ و حالا نقدی که دارم اینه که گم کردن خط داستانی برای من خیلی واضح بود. اینکه هی گریز میزد به عقب و هی در حال سیر میکرد. کاش این دوگانگی نبود. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب کتابیه که به درد عشاق میخوره چون پر از سوختن در فراغ معشوقه برشی از متن: اکنون که اصواتِ ناخوشایندِ آنها در تو فرو میریزد و بیدار نشستهیی، به یاد داشته باش که یک مرد، عشق را پاس میدارد، یک مرد هر چه را که میتواند به قربانگاهِ عشق میآورد، آنچه فداکردنیست فدا می کند، آنچه شکستیست میشکند و آنچه را که تحمّلْسوز است تحمّل میکند؛ اما هر گز به منزلگاهِ دوستداشتنْ به گدایی نمیرود. این متن را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتهام.