نظر شما چیست؟
شاهزاده خوشبخت ( جلد31):
شاهزاده گفت: «خوش به حال تو. می توانی پرواز کنی و به هرجا که می خواهی بروی. پرستوجان! در آن خیابان دختر کبریت فروشـی است که مجبور است پای برهنه در کوچهها راه برود و کبریت بفروشد. اما امروز هوا سرد است و باران باریده، کبریتهای دخترک در آب ریخته و خیس شده. مطمئن هستم اگر بدون پول به خانه برود، مادرش او را کتک خواهد زد. بیا و این یکی چشـم دیگر من را هم بردار و برای او ببر. شاید بتواند با فروش آن فیروزه، مدتی راحت زندگی کند!» پرستو گفت: «ولی آن وقت، تو اصلا نمی توانی جایی را ببینی!».
صفحات کتاب :
120
شابک :
0011110000252

کتاب های مشابه قصه های شیرین جهان 4