امتیاز
5 / 5.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
رایگان
نظر شما چیست؟
با زنم سر همه چیز توافق داشتیم جز پول در یکی از محله های متوسط مغازه ای داشتم که اجاق خوراک پزی ، بخاری ، لوازم برقی می فروختم و هیچوقت درآمد چندانی نداشتم . فقط بعضی روزها که کاسبی خوب بود خوراک پز چهل هزار لیره ای می فروختم و روزهای بعد یک لامپ سیصد لیره ای فروشم بود . با این همه والنتیا اصلا حالیش نبود به عقیده او من خسیس بودم خسیس بودن از نظر او این بود که حساب صندوق را داشتم دخل و خرج را می نوشتم و وقتی هم پول نداشتم رک و راست بهش می گفتم ندارم ...

کتاب های مشابه ولخرج