امتیاز
5 / 5.0
خرید الکترونیکی (PDF)
مطالعه در اپلیکیشن فراکتاب
ت 54,000

نظر دیگران

نظر شما چیست؟

معرفی کتاب ساکن اجباری دور اباد 

کتاب ساکن اجباری دورآباد اثر جاسمین وارگا و ترجمه عارفه عباسی مقدم و نسیم ترکاشوند منتشر شده در نشر متخصصان است 

از قدیم گفته‌اند هیچ جا خانۀ خود آدم نمی‌شود. همیشه برایم سؤال بود که خب یعنی چه؟ خانه، خانه است دیگر؛ اما از این غافل بودم که چرخ همیشه هم بر مراد ما نمی‌چرخد و گاهی روزگار چنان بیخ خرخر‌ه‌ات را فشار می‌دهد که راهی برایت نمی‌گذارد جز این‌که بار و بندیل‌ات را یک‌شبه جمع کنی و به اجبار، ساکن دورآبادی ‌شوی که هیچ نام و نشانی از آن‌چه قبلاً خانه صدایش می‌کردی ندارد. آ‌ن‌جاست که تو می‌مانی و جایی که قرار نیست هیچوقت خانۀ خودت بشود!

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم

به وقت خداحافظی

تابستان تقریباً از راه رسیده است و بوی نامطبوع ماهی از همه جا استشمام می‌شود؛ اما کمی آن طرف‌تر از ساحل، درست جایی که گل‌های یاسمن روییده‌اند، بوی دلچسب گل و هوای نمکی دریا مشام را پر می‌کند. تابستان‌ها، همیشه بینی‌ام را چنان سفت می‌گیرم تا بوی متعفن ماهی و توریست‌هایی که غرق در بوی ژل مو، پول و عطرهای فرانسوی هستند را حس نکنم.گردشگرهای این‌جا اغلب اهل دمشق و حَلَب هستند؛ اما گاهی اهالی بیروت و عمّان هم در کوچه و خیابان به چشم می‌خورند.یک بار از مردی که از دوحه آمده بود دربارۀ آسمان‌خراش های سر به فلک کشیدۀ آن‌جا پرسیدم؛ اما قبل از این‌که او جواب دهد، بابا مرا از ادامۀ صحبت بازداشت. راستش  اونمی‌خواهد من با گردشگر‌ها، غریبه‌ها و مردها معاشرت کنم. او حتی موقع گفتگو با افراد آشنا هم مدام تذکر می‌دهد: « جوده، اُسکُتی!»؛ و این‌جاست که من چنان زبانم را گاز می‌گیرم که گاهی حتی طعمی بدتر از بوی ماهی را زیر دندانم احساس می‌کنم. این روزها همه از کم شدن رفت و آمد گردشگران حلب حرف می‌زنند؛ می‌گویند که دیگر کسی آن‌جا زندگی نمی‌کند و گویا اکثر ساکنانش آن را ترک کرده‌اند. وقتی صحت این همهمه‌ها را از مامان می‌پرسم، در جواب می‌گوید:- جوده، اُسکُتی!شهر ما اصلاً شبیه چیزی که تلویزیون سوریه از حلب نشان می‌دهد نیست. یادم است اولین باری که اخبار مستندی دربارۀ حلب پخش کرد، من و فاطمه حسابی احساس غرور کردیم می‌دانم شاید الآن کمی عجیب به نظر برسد- هر چند که همان موقع هم عجیب بود- اما من آن روز فکر کردم همۀ مردم دنیا مرا دیده‌اند؛ بچگی است دیگر!شهر ما هیچ شباهتی به حلب ندارد، چه قبلاً و چه حالا. شلوغی و سر و صدای حلب و یا آن همه ساختمان‌هایی که روی هم سوار شده‌اند و انگار آن‌ها را در یک آسانسور به زور چپانده‌اند، هیچ کدام در شهر ما دیده نمی‌شود.در عوض، شهر ما از یک طرف به دریا و از طرف دیگر به کوهپایه می‌رسد؛ برای همین است که همیشه از جای جای سوریه برای هواخوری به این‌جا می‌آیند.اما فاطمه می‌گوید که امسال دیگر این‌طور نخواهد بود که من فکر نمی‌کنم به خاطر این باشد که دیگر کسی دلش هوای تازه نمی‌خواهد!فاطمه بیست و چهار روز و شش ساعت و یازده دقیقه از من بزرگتر است. با این‌که از ریاضی متنفر است اما همیشه باید خودش اختلاف سنی‌مان را حساب کند! می‌خواهد پز بدهد که از من بزرگ‌تر است. دوستی مامان و خاله اَمَل به قبل از ازدواج‌شان برمی‌گردد؛ برای همین من و فاطمه از همان اول دوست بوده‌ایم.

شابک :
978-622-292-526-0‬‬
سال نشر :
1402
صفحات کتاب :
200
کنگره :
PS۳۶۲۴
دیویی :
[ج]۸۱۳/۶
کتابشناسی ملی :
۹۳۴۸۴۲۳

کتاب های مشابه ساکن اجباری دورآباد