کتاب شاید به آبروی شما pdf

بخشی از خاطرات جانباز جنگ جواد عرب نژاد خانوکی

امتیاز
5 / 0.0
خرید الکترونیکی (TEXT)
مطالعه در اپلیکیشن فراکتاب
ت 8,000
نظر شما چیست؟
کتاب شاید به آبروی شما: بخشی از خاطرات جانباز جنگ جواد عرب نژاد خانوکی نوشته ی محمدعلی عرب نژاد خانوکی، روایتی است داستان گونه از گذشته ی این جانباز در دوران هشت سال دفاع مقدس که با نثری ساده و روان به رشته تحریر درآمده است.

جواد عرب نژاد خانوکی نوروز سال 1330 در روستای خانوک از توابع شهرستان زرند در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. پدرش مرحوم حاج اکبر عرب نژاد خانوکی به شغل کشاورزی و آسیابانی و قالیبافی مشغول بود و مادرش حاجیه کبری اسدی خانوکی نیز در کنار خانه داری در امور آسیابانی و قالیبافی به پدر خانواده کمک می کرد. بدین جهت جواد با نان زحمت کشی و برسفره ی حلال پدر بزرگ شد. تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش سپری کرد و سپس به شهر کرمان آمد و همراه با کار و تلاش تحصیلات خود را تا اخذ مدرک دیپلم ریاضی فیزیک در کرمان گذراند.

خدمت سربازی جواد عرب نژاد خانوکی با پیروزی انقلاب مصادف شد و پس از دوران خدمت سربازی با مسئولیت کارگزار چند پیشه و به عنوان کارمند فرمانداری زرند در روستای ریگ آباد (ریحان شهر کنونی)، فعالیت های عمرانی، اجتماعی و جهادی فراوانی انجام داد. سپس در استانداری کرمان مشغول به کار شد.

خانوکی در دوران جنگ تحمیلی عازم جبهه شد و در عملیات های متعددی در خط مقدم، علیه حزب بعث عراق به مبارزه پرداخت. پس از پایان جنگ، تا اتمام دوران فعالیت های دولتی، در استانداری کرمان ماند و در سال 1383 به افتخار بازنشستگی نائل آمد.

او هم اکنون که از حقوق بازنشستگی برای خود مغازه ای باز کرده و از راه آن امرار معاش می کند، همچنین برای حفظ میراث پدری، کمی تا قسمتی به شغل کشاورزی و آسیابانی مشغول است.

در بخشی از کتاب شاید به آبروی شما می خوانیم:

یک روز مرا نگهبان جلوی در گروهان گذاشتند آن روزها، شخص بسیار خشن و بی ادبی فرمانده ی گروهان ما بود. بسیاری از سربازان از اخلاق و شخصیت او به شدت رنجیده بودند. آن زمان به اصطلاح، به مسوولیتی که بر دوش من بود، نگهبان درِ جبهه می گفتند یکی از وظایفم این بود که می بایست وقتیکه فرمانده گروهان وارد گروهان شود برایش پیشفنگ کنند یک روز تصمیم گرفتم برای این شخص بی ادب و بسیار زورگو، این احترام را نگذارم (به هر حال روزگار جوانی بود و یک سر سبز...) بالاخره به هر شکلی بود بر تصمیم خود فائق آمدم و هنگام ورود فرمانده گروهان این کار را نکردم، کمی که از من عبور کرد، متکبرانه برگشت و با عصبانیت روی شانه خودش زد و گفت این درجه را اگر روی دوش هر خری بزنند باید برایش پیشفنگ کنند.

احساس می کردم آب از سرم گذشته و بی مهابا زبان سرخ جوانی بدون تامل و شاید هم بدون فکر، کار خودش را کرد و در جواب گفتم: بله اگر روی شانه خر بزنند من برایش پیشفنگ می کنم ولی برای شما نه!! بیشتر عصبانی شد و گفت می فهمی چه می گویی؟! گفتم: بله چون خر شعور ندارد و لگد می زند ولی شما می فهمید و لگد می زنید... پس از شنیدن این پاسخ، اسلحه کلت را به سمت من گرفت و من هم که خودم را در این دنیا نمی دیدم بلافاصله اسلحه خودم را مسلح کردم و به سمت او گرفتم در همان لحظه یکی از درجه داران، فرمانده گروهان و یکی از سربازان هم مرا گرفتند و هر کدام به سمتی کشیدند که ما دو نفر به سوی یکدیگر تیر اندازی نکنیم.
سال نشر :
1398
صفحات کتاب :
24
کنگره :
DSR1629
دیویی :
955/0843092
کتابشناسی ملی :
5659372
شابک :
‬‏‫‭978-622-6237-74-1

کتاب های مشابه شاید به آبروی شما