امتیاز
5 / 0.0
خرید الکترونیکی
مطالعه در اپلیکیشن فراکتاب
ت 5,000
خبرم کن
کتاب چاپی ناموجود است
22,000
15%
ت 18,700
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب عباس بابایی

 کتاب عباس بابایی به روایت همسر شامل خاطراتی از روزهای کودکی تا تحصیل و انتخاب شغل خلبانی و اعزام به آمریکا برای تکمیل تحصیلات شهید عباس بابایی می باشد. مجموعه کتاب های «آسمان» که بر اساس مصاحبه با همسران شهدای نیروی هوایی نوشته شده و شامل خاطراتی زیبا از زندگی مشترک با شهدا است، مخاطبان را بیش از پیش با اخلاق و رفتار این الگوهای ماندگار آشنا می کند.

کتاب عباس بابایی به روایت همسر شهید اولین اثر از این مجموعه است. در کتاب عباس بابایی از روزهای کودکی عباس بابایی تا تحصیل و انتخاب شغل خلبانی و اعزام به آمریکا برای تکمیل تحصیلات و آموزش، خاطراتی نقل شده است. همسر شهید، خاطرات زندگی مشترک شان تا شهادت ایشان در روز عید قربان در سال 1366 را روایت می کند.


گزیده کتاب عباس بابایی


از خانه که میخواستیم بیرون بیاییم، رفت و یکی از پیراهن هایم را برایم آورد. پیراهن بنفش گلداری که پارچه اش را مادرم از مکه برایم آورده بود. پیراهن خنک و آستین بلندی بود. گفت: «این را آنجا بپوش. » به خانه که برگشتیم همه شوخی می کردند که این حرف های شما مگر تمامی ندارد. دو ساعت حرف زده بودیم. اتوبوس ها در مسجد منتظرمان بودند. همسفرهایمان همه دوست و همکارهای عباس و خانم هایشان بودند. توی حیاط مسجد مرا کناری کشید. می دانست خیلی هلو دوست دارم. رفته بود هلو گرفته بود. انگار دوره نامزدیمان باشد، رفتیم یک گوشه و هلو خوردیم. بچه ها هم که می آمدند میگفت بروید پیش مامانی و باباجون. میخواهم با مادرتان تنها باشم.

اتوبوس منتظر آمدنم بود. همه سوار شده بودند. بالأخره باید جدا می شدیم. آقایی کنار اتوبوس مداحی میکرد و صلوات می فرستاد. یکباره گفت: «سلامتی شهید بابایی صلوات.» پاهایم دیگر جلوتر نرفتند. برگشتم به عباس گفتم: «این چه می گوید؟ » گفت: «این هم از کارهای خداست.»  پایم پیش نمی رفت. یک قدم جلو می گذاشتم، ده قدم برمی گشتم. سوار اتوبوس که شدم، هیچ کدام از آدم هایی را که آنجا نشسته بودند، با آنکه همه آشنا بودند، نمی دیدم. فقط او را نگاه می کردم که تا وسط های اتوبوس هم آمده بود بدرقه ام و گریه می کردم. جایم را با خانم اردستانی عوض کردم تا وقتی ماشین دور می شود بتوانم ببینمش. خیال اینکه آخرین باری باشد که می بینمش، بی تابم می کرد. لحظه آخر از قاب پنجره اتوبوس او را دیدم که سرش را بالا گرفته و آرام لبخند می زند. یک دستش را روی سینه اش گذاشته بود و دست دیگرش را به نشانه خداحافظی برایم تکان می داد.

کتابشناسی ملی :
‎2‎3‎1‎5‎1‎7‎8
شابک :
978-964-7529-03-7
سال نشر :
1382
صفحات کتاب :
63
کنگره :
‏‫DSR1626‭ /ب23‏‫‬‭‭‮م‌‬4 1382 ‮الف‬‬
دیویی :
955/0843092

کتاب های مشابه عباس بابایی

با موفقیت اضافه شد
0