حمید حسام در کتاب آب هرگز نمی میرد به بیان تاریخ شفاهی دفاع مقدس می پردازد و این کار را در خلال روایت خاطرات یکی از فرماندهان لشکر 32 انصارالحسین، میرزا محمد سلگی، انجام می دهد. حمید حسام روایت خود را از بدو تولد میرزا محمد سلگی آغاز می کند تا مخاطب را بیشتر با شرایط زندگی او، خانواده و اندیشه هایش آشنا کند. حاج میرزا در کودکی برای کمک به پدرش تحصیل را رها می کند و به کشاورزی روی می آورد و پیشهی پدر را دنبال می کند. او در نوجوانی برای زندگی بهتر همراه با برادر بزرگترش برای کار راهی تهران می شود و با دنیایی جدید آشنا می شود. در فصل های پیش از آغاز جنگ ما با خانواده ی این شخصیت آشنایی پیدا می کنیم و عکس هایی هم که در پایان هر فصل دربارهی شخصیت ها و مکان ها وجود دارد به جذابیت و اعتبار روایت می افزاید. قبل از انقلاب 57 میرزا محمد سلگی راهی سربازی می شود و پایان سربازی میرزای جوان همزمان با انقلاب و آغاز جنگ می شود اما او میدان جنگ را ترک نمی کند. کتاب آب هرگز نمی میرد تنها روایت زندگی یک فرد نیست بلکه مرور مشاهدات این فرد از جنگ ها، استراتژی های جنگی و سرنوشت سایر همرزمان میرزامحمد سلگی است که در فصل های گوناگون کتاب با آن ها آشنا می شویم.
در بهمن ماه سال 1395 و در مراسم ششمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت متن تقریط رهبر انقلاب از این کتاب منتشر شد. از طرف دیگر، کتاب آب هرگز نمی میرد در سال 1394 جایزه ی جشنواره ی جلال آل احمد را برای حمید حسام به ارمغان آورد؛ بنابراین، این کتاب هم ارزش ادبی و هم ارزش معنوی و انقلابی را یک جا دارد.
در جوابشان می گفتم: «من جوانی ام را به پای جبهه گذاشته ام. اگر تمام خانواده ام یکی یکی در این راه قربانی شوند، دست از آرمان های امام برنمی دارم و اگر به غیر از پاهایم هر دو دستم قطع شود باز به جبهه می روم و مثل یک گونی سنگری مقابل تیر و ترکش های شماها می خوابم.» - برای من جبهه به تمام معنا کربلا بود. اگر به نیروهایم از صبر و پایداری می گفتم، عمیقاً بر این باور بودم که باید در همه چیز به سیدالشهدا تأسی کنم لذا وقتی خبر مجروحیت پسر 6 ماهه ام را بر اثر بمباران شنیدم، حتی به نزدیک ترین دوستانم یا برادرانم که در گردان با من بودند نگفتم و این حادثه را امتحان الهی دانستم و برای همسرم که طی شش ماه برادر و پدرش را از دست داده بود، از خداوند صبر زینبی خواستم.
چشمم باز شد، دور و برم چند پرستار دیدم. یکی از آن ها شورت پارچه ای آورد که با کمک او و بقیه بپوشم، ملحفه را کنار زدند، دیدم پا ندارم. روبروی اتاق، فرمانده لشکر حاج علی شادمانی ایستاده بود و داشت گریه می کرد. هرچه فکر کردم کجا بودم و چه اتفاقی افتاده چیزی به یاد نیاوردم. بیمارستان در بانه بود. اما امکاناتی برای درمان نداشت. چند مسکن و سرم تزریق کردند چشمانم کمی سو گرفت، هنوز دانه های اشک را روی صورت فرمانده لشکر می دیدم که دست توی موهایم می کشید و دلداریم می داد. در بیمارستان همان پوست نیم بند پای چپ را با قیچی کندند و هر دو پا مثل هم از زیر زانو قطع شدند و استخوان ها از بالای زانوهای هر دو پا تا کشاله ران شکسته و پر از ترکش ریز. ظرف یک ساعت اتاقی که بستری بودم از همرزمان پر شد. آمده بودند که خون بدهند، علی چیت سازیان پیش قدم شد و اولین کیسه خون را او داد و چند نفری که گروه خونشان می خورد خون دادند. چشم در چشم علی چیت سازیان داشتم، اگر می دانستم این آخرین بار است که او را می بینم، هرگز چشمانم را نمی بستم اما از اینکه خون شیرمردی مثل علی چیت سازیان در رگ هایم جاری می شد احساس خوبی داشتم. خیلی زود خبر مجروحیتم تا قرارگاه نجف رفت. فرمانده سابق لشکر ما حاج مهدی کیانی معاون قرارگاه نجف شده بود اما قبل از آمدن او از هوش رفتم.
بسماللهالرّحمنالرّحیم سلام بر یاران حسین (علیهالسّلام) و سلام بر لشگر انصارالحسین همدان؛ و سلام بر شهیدان، دلاوران، فدائیان، شیران روز و عابدان شب؛ و سلام بر شهید زنده میرزا محمد سُلگی و بر همسر باایمان و صبور او؛ و سلام بر حمید حسام که دردانههایی چون سُلگی و خوشلفظ را به ما شناساند. ساعت های خوش و باصفائی را با این کتاب گذراندم و بارها با دریغ و حسرت گفتم: درنگی کرده بودم کاش در بزم جنون من هم / لبی تر کرده زان صهبای جام پرفسون من هم هزاران کام در راه است و دل مشتاق و من حیران / که ره چون می توانم یافتن سوی درون من هم ... در میان کتاب های خاطرات جنگ، این، یکی از بهترینها است. نگارش درست و قوی، ذوق سرشار، سلیقه و حوصله، همّت بلند، همه با هم دست به کار تولید این اثر شدهاند. کتاب خانم ضرّابی در شرح حال شهید عالیمقام علی چیتسازیان نیز دارای همین برجستگیها است. این دو نفر از ستارگان اقبال همدانند. بهمن ۹۵
98921****6845اینقدر با این کتاب اشک ریختم . شرمنده شهدا هستم.کتاب بسیار عالی هست.خواندنش رو پیشنهاد میکنم.راهشان پر رهرو
پاسخ
زهرا خسروییکی از بهترین کتابهایی که خوندم....
پاسخ