کتاب آرزو های کال

معرفی کتاب آرزوهای کال

کتاب آرزوهای کال داستانی جذاب نوشته ی محبوبه رحمتی است. این اثر قصه ی زنی کهنسال می باشد که در پارکی هم نشین و هم صحبت دختر جوانی می شود و سفره ی دلش را برای او باز می کند حال حسرت آرزوهای بر باد رفته اش را می خورد.

گزیده کتاب آرزوهای کال

پدر چند بار به داخل کوچه رفت و برگشت و وسیله های ما را در ماشین گذاشت «طلعت زود باش ! تا تاریک نشده برسیم روستا». مادر با دست های خیس از آشپزخانه بیرون آمد و سریع سفره ی جلوی ما را جمع کرد «بچه ها بجنبین کفشاتونو بپوشین» ما لقمه در گلو به طرف در رفتیم. هر چه به روستا نزدیک تر می شدیم بیشتر دلم می گرفت، فقط تنها دل خوشی من در روستا دیدن و بازی با دختر عمه ام گلی بود.

می توانستم با او یک قل دو قل بازی کنم، بازی ای که معمولاً دخترهای شهری یاد نداشتند. گلی مهارت زیادی در این بازی داشت، به من هم چیزهایی یاد داده بود. جلوی خانه ی مادر بزرگ که رسیدیم غمی روی دلم نشست، پاهایم کشش پیاده شدن نداشتند اما از ترس پدر به روی خودم نیاوردم. دیوارهای خانه ی مادر بزرگ مثل نانی که کسی گاز زده باشد بود، حتماً آب باران و برف به این روز نشانده بودشان.

 پدر جلوتر از بقیه ایستاده بود و با ته کلیدش چند بار به در آهنی زنگ زده که جاهایی از آن ته رنگ آبی برجا مانده بود، تقه زد. نگاه من روی زنگی که از دیوار آویزان بود سرخورد، هر چه فکر کردم یادم نیامد که اصلاً صدای این زنگ را شنیده باشم. صدای پارس سگ پیر مادربزرگ از پشت در حیاط آمد، تقریباً کسی از صدایش نمی ترسید و همه می دانستیم که اگر کسی یک سنگ به طرفش پرت کند، از ترس پا به فرار می گذارد.