نظر شما چیست؟

‌گزیده کتاب این گربه نمیتونه اینجا بمونه

من و بابا توی خونه نشسته بودیم و مامان هنوز از کار برنگشته بود. هوا تقریبا تاریک شده بود و ما مشغول تماشای تلویزیون بودیم. وقتی مامان به خونه رسید، یک گربه­ ی ولگرد مشکی همراهش بود.

بابا کمی عصبانی شد و گفت: این گربه نباید توی خونه بمونه. الکی التماس نکنید. می‌دونید که از گربه­‌ها خوشم نمیاد، چون به زانوهام چنگ میزنن. دوست ندارم بهتون زور بگم، پس زود اون گربه رو بیرون بندازین مامان گفت: اشکالی نداره. بیرون از خونه میزارمش. مطمئنم یک جای دیگه پیدا میکنه تا توش از بارون و سرما در امان بمونه. ولی خب تو دوست نداری این گربه تو خونه ­مون بمونه.

اما بابا گفت: خب، اینجور که معلومه بارون شدیدی می­‌باره و بعیده گربه بیچاره بتونه سرپناهی پیدا کنه. تا بند اومدن بارون میتونین توی خونه نگهش دارین. اما اصلا نوازش و یا باهاش بازی نکنین. بعد از اینکه بارون بند اومد باید گربه رو از این خونه بیرون ببرین.

فردا صبح، بارون بند اومد و مامان تونست هرطور شده بابا رو راضی کنه تا گربه­­‌ی مشکی پیشمون بمونه. اون گربه چند روزی توی اتاق­ هامون زندگی کرد و ما از داشتنش خیلی خوشحال بودیم. بعد از یک هفته، مامان یک گربه­‌ی قهوه‌ای رنگ با خودش به خونه آورد. اما بابا دقیقا مثل دفعه­ی اول با موندنش مخالفت کرد.

کتاب های مشابه این گربه نمیتونه اینجا بمونه