نظر شما چیست؟

گزیده ی کتاب تاما گربه ی شانس

سال­ ها پیش، من یک گربه بودم که فقط دنبال جا و غذا بود. بعد از یک گشت و گذار طولانی و خسته کننده به یک معبد متروکه و خرابه رسیدم که پای یک کوهِ پوشیده شده از برف بود.

دمِ درِ اونجا نشستم و با پنجه­ ی راستم روی هوا به نشونه­ ی احترام منتظر موندم. راهب معبد، با چند دونه برنج توی یک ظرف به من خوش آمد گفت و من گربه­ ی خوش شانسی بودم که اون راهب من رو به داخل راه داد. راهب به دستم نگاه کرد و گفت:گربه کوچولو، صدمه دیدی؟

من در جواب با چشم های سبز رنگم بهش لبخند زدم. صدمه ندیده بودم، فقط پنجم رو به نشونه احترام ژاپنی بالا برده بودم.

کتاب های مشابه تاما گربه ی شانس