کتاب مادربزرگ سلام می رساند و می گوید متاسف است، داستانی درباره زندگی و مرگ و همچنین یکی از مهمترین حقوق زندگی است؛ حق متفاوت بودن. داستانی در مورد السا دختری هفت ساله و مادربزرگ هفتاد و هفت ساله دیوانهای که از بالکن آپارتمان خود با پینتبال به غریبهها در خیابان شلیک میکند و در همان حال بهترین دوست السا هم به شمار میآید. داستانی پر از عشق و امید و بخشش و پذیرش تفاوتها.
السا دختری هفت ساله است که اهل مطالعه و کتاب خواندن است، ویکیپدیا را به طور مداوم چک میکند، غلطهای دستوری دیگران را اصلاح میکند و بسیار نکتهسنج است. او با مادربزرگ هفتادوهفت سالهاش که زنی عجیبوغریب است و به شدت تمایل دارد کارهای غیرمعمول را برای به وجود آوردن شادی در زندگی السا انجام دهد، در انگلیس زندگی میکند. درواقع مادربزرگ تنها و بهترین دوست السا است. شبها او به همراه مادربزرگش که روحیهای کودکانه دارد و تقریبا به هیچ اصولی پایبند نیست، به سرزمین «تقریبا بیداری» میرود! سرزمینی که از داستانهای مادربزرگ خلق شدهاند و حاصل تخیل آن دو میباشد.
مادربزرگ هفتادوهفت ساله که فردی بسیار خلاق و از نظر مخاطب بسیار بانمک است، نوهاش را وارد دنیایی از خیال میکند و به او یاد میدهد که چگونه از خودش محافظت کند و از پس مشکلات بربیاید. السا در طول کتاب متوجه میشود که «متفاوت بودن» به هیچ وجه چیز بدی نیست. آن دو تقریبا با همهی آدمهای دیگر فرق دارند و مهمترین نکته این است که تنها آدمهای متفاوت از پس تغییر دنیا برمیآیند. هنگامی که مادربزرگ السا میمیرد، او بسیار غمگین و از دست مادربزرگش عصبانی میشود. اما مادربزرگ چند مسئولیت و نقشهی گنجی را برای السا به جا گذاشته که او باید به دنبال آنها برود.
مادربزرگ هفتادوهفتساله است. یعنی در واقع تقریبا هفتادوهشتساله. او هم نسبت به سنوسالش چندان خوب نیست. آدم از چهرهاش تشخیص میدهد که پیر شده است، چون صورتش مثل یک تکه روزنامه است که در کفش خیس قرار داده شده باشد، ولی به ذهن هیچ کس خطور نمیکند که بگوید مادربزرگ آدم پختهای است. گاهی بعضیها به مادر السا میگویند که مادربزرگ سرزنده است و بعد با نگرانی، حتی کمی خشمگین به مادر السا نگاه میکنند.
و مادر السا هم هر بار آه میکشد و میپرسد، اینبار میزان خسارت چقدر است. مثلا به نظر مادربزرگ، وقتی که او هنگام پارک رنو، با دندهعقب به ماشین عقبی میکوبد، این مردم هستند که مقصرند، چرا که اگر با هم همبستگی داشتند، هیچ وقت ترمزدستی ماشین را نمیکشیدند.