لحظه ی تحویل سال نزدیک بود. پیرزن تسبیح به دست نشسته بود کنار پنجره و دعا می کرد. دعا می کرد و دست هایش را به سمت آسمان بلند کرده بود. در همین زمان چشمش به درخت توی حیاط افتاد. درخت پر از گنجشک بود؛ انگار گنجشک ها هم نشسته بودند و منتظر تحویل سال نو بودند. پیرزن لبخندی زد و یک مشت دانه برای گنجشک ها بُرد و کنار درخت ریخت. بعد هم همان جا کنار درخت نشست. گنجشک ها جیک جیک کنان آمدند و دور و بر پیرزن نشستند و شروع کردن به دانه خوردن. درست همان لحظه بود که صدای دلنشین یامقلب القلوب از رادیوی کوچک پیرزن حیاط خانه را پر کرد پیرزن با مهربانی به گنجشک های کوچولو نگاه کرد و گفت: سلام! سلام به شما گنجشک ها و جیک جیک قشنگتان! سلام به بهار! سلام به سبزه و باران! سلام به سال نو! سلام به بانوی بزرگ اسلام، حضرت فاطمه (ع).