نظر شما چیست؟

معرفی نشریه نورالهدی کودک شماره (10)

نشریه نورالهدی کودک شماره (10) توسط محمدحسن درایتی نوشته شده است. یکی از روش‌هایی که می‌شود بچه‌ها را با خواندن آشتی داد، خریدن و خواندن مجله برای آن‌هاست. نشریه های کودک به سبب مطالب متنوع، به روز، کوتاه و استمرار حضورشان، عادت خواندن مستمر و زمان بندی شده را در کودکان به وجود می آورند و آنان را علاقه­ مند به خواندن می کنند.

نشریه های مناسب،‌ ‌با موضوع های داستان، ‌شعر ،دانستنی های عمومی، ‌بازی، سرگرمی و . . در پرورش خلاقیت و کسب مهارت های گوناگون کودک نقش بسزایی دارند. کتاب نورالهدی کودک یکی از این نشریه هاست که خواندن آن سبب می شود تا کودکان فرصت بیشتری برای لذت بردن از خواندن داشته باشند و با مطالب مختلف برای پاسخگویی به سئوالات شان آشنا شوند.

گزیده نشریه نورالهدی کودک شماره (10)

شکارچی گفت: قبول می کنم که اگر تو به قیمت خوب خریدی همه ی عسل هایی را که دارم فقط به تو بفروشم. مرد مغازه دار خوشحال شد و کوزه را در ترازو گذاشت و وزن کرد، بعد عسل ها را در ظرف دیگری ریخت و خواست کوزه ی خالی را هم وزن کند تا مقدار خالص عسل معلوم شود. در مغازه ی عسل فروشی یک راسو هم بود که مغازه دار آن را به جای گربه نگه می داشت و خیلی هم او را دوست داشت. وقتی که مغازه دار عسل را در ظرف دیگری ریخت و خواست کوزه را وزن کند یک قطره عسل از لبه ی کوزه روی زمین چکید. راسو تا این منظره را دید جلو دوید تا آن را با زبانش بلیسد. اما همین که چشم سگ شکاری به راسو افتاد یکباره حمله کرد و گردن او را به دندان گرفتبه طوری که خون از گردن راسو بیرون زد. صاحب راسو که این منظره را دید عصبانی شد و با چوبی که در مغازه داشت چنان محکم به سر سگ کوبید که حیوان بیهوش شد و روی زمین افتاد. شکاچی که خیلی سگش را دوست داشت تا این صحنه را دید اوقاتش تلخ شد و کوزه ی عسل را برداشت و با قدرت تمام آن را به سر مغازه دار کوبید.

مغازه دار هم فریادی کشید و نقش زمین شد. همسایه های بازار هم تا صدای فریاد او را شنیدند به طرف عسل فروشی دویدند و با دیدن آن منظره، به جان شکارچی افتادند و شروع کردند به کتک زدن او. شکارچی بیچاره که دید از پس آنها بر نمی آید کارد شکاری خود را از کمر بیرون کشید و چند نفر را زخمی کرد و دعوا داشت شدید می شد که پاسبان ها و مامورها رسیدند و همه را دستگیر کردند و پیش حاکم بردند. حاکم وقتی ماجرا را شنید پرسید: آیا بقال زنده است یا نه؟ رفتند و آمدند و گفتند: بله! سرش زخمی شده ولی حالش خوب است. حاکم گفت: بسیار خوب! حالا همگی باید نزد قاضی بروید و هرچه او حکم کرد همان را عمل کنید.

صفحات کتاب :
30
شماره :
10
تاریخ نشر :
خرداد 1393

کتاب های مشابه نورالهدی کودک شماره (10)