کتاب میکسا و محفل نجات

معرفی کتاب میکسا و محفل نجات

کتاب میکسا و محفل نجات؛ به قلم اکرم مخلصی، تحولی جدید از داستانی خواهد بود که برای مبارزه با تاریکی از دل محفل نجات بر خواهد خواست و دنیای جدیدی از افسانه ها را به روی شما خواهد گشود که اتفاقات هیجان انگیز و زیبایی را رقم خواهد زد....

بخشی از متن کتاب میکسا و محفل نجات

باید پنهانش کرد برتا ...

اینجا موندن این بچه به صلاح هیچ کس نیست، خواهش می کنم از اینجا برو و نگران هیچ چیز نباش فقط نباید دست افراد دیویل بهت برسه از تاریکی شب  استفاده کن و برو برتا

برتا- اوه استیفن یعنی تنها باید برم؟! پس تو و مارتا چی؟

استیفن- نگران ما نباش جان کودک در دست تو در خطره می فهمی؟ هر آن ممکنه سر برسن خواهش می کنم ...خواهش می کنم برو برتا برووو

برتا با دودلی و نگرانی تمام ...شنلش رو به دوش انداخت و کلاه شنل رو تا نزدیک چشمانش پایین کشید و مارتا با چشمان غم زده و اشک بار به کودک پیچیده شده درون پتو نگاه می کرد، مارتای عزیزم مهم اینه که بچه مون نجات پیدا کنه ما بازهم می بینیمش... هااا

او را به آغوش کشید ...از درد درون همسرش و جدایی عمیقی که بر جانش مستولی شده بود خبر داشت و درکش می کرد

استیفن کلافه و نگران بچه رو به آغوش برتا یکی از اعضای محفل نجات سپرد.

استیفن- برتا کسی نباید تو رو ببینه یادت باشه کسی نباید بفهمه مقصدت کجاست، گری خیلی پایین تر از مزرعه تسفیلد منتظر توست کنار پل بین بوته زارها...

برتا با عجله از خانه استیفن برآید بیرون زد باید می گریخت هرچه دورتر تا دست دیویل ها به کودک نرسه، ذهنش به دورترها رفت زمانی که اسپیلر بگ بزرگ ترین جادوگر دنیا با ناگهانی ظاهر شدنش خبر تولد کودکی در تایرون و اینکه اون کودک نباید شناخته بشه سفر کرد.

همه افرادی که منتظر خبری از نجات مردم بی گناه از فقر و دنیای تاریک اسنیپ به دستشون برسه شاید مدت مدیدی گذشت تا این بارقه امید را اسپیلربگ با خبر تولد کودک روشن کرد؛ اما حالا چطور دیویل ها از وجود کودک باخبر شده بودند.

صدای خش خش خورده چوب ها زیر پای برتا و تاریکی هوا بر وحشتش می افزود و او به این فکر بود که چطور کودک رو به کمک گری به دست ساموئل برسونه.