ازدواج به سبک روز
از مجموعه همه چیز و هیچ چیز نوشته کاترین مانسفیلد و ترجمه حسن افشار
در راه ایستگاه یکباره ویلیام با افسوس به خاطر آورد که چیزی برای بچه ها نگرفته است . طفلکها بد آورده بودند همیشه اولین حرفشان وقتی می دویدند تا به او سلام کنند این بود . برای من چی گرفتی بابا ؟ و حالا او هیچ نداشت باید برایشان کمی شیرینی از ایستگاه می خرید ولی این کاری بود که چهارشنبه گذشته هم کرده بود . بار آخر که بچه ها چشمشان باز به آن قوطی آشنا افتاد بود پدر وا رفته بودند