0.0از 0

خلاصه کتاب بارنابی روج

داستانی از شورش‌های سال ۱۸۰۰(م)

۱۱٬۹۰۰
خرید
  • الکترونیکی
  • معرفی کتاب
  • مشخصات کتاب

معرفی کتاب چکیده رمان بارنابی روج

کتاب چکیده رمان بارنابی روج نوشتهٔ چارلز دیکنز و ترجمهٔ علی رجبی است و انتشارات نوژین آن را منتشر کرده است. این کتابْ داستانی از شورش‌های سال ۱۸۰۰ (میلادی) است.

چکیدهٔ پنجاه رمان کلاسیک، کتابی برای معرفی رمان‌های برگزیده است، از دل تاریکی اثر کنراد گرفته تا «آنا کارنینا» اثر لئو تولستوی.

آنچه در این کتاب می‌خوانید خلاصه‌ای است از کتاب تاریخی «بارنابی روج» اثر «چارلز دیکنز» که در سال ۱۸۴۶ در لندن به چاپ رسیده است.

مارس ۱۷۷۵ میلادی است. به‌تازگی فردی ناشناس بیشتر اوقات خود را در مسافرخانهٔ میپل می‌گذراند. میخانه‌ای در روستای چیگول، که در ۱۹ کیلومتری لندن واقع شده است. فرد ناشناس از جان ویلت، صاحب مسافرخانه، در مورد «وارِن» خانهٔ بزرگی که در آن اطراف واقع شده سؤال می‌کند. جان پاسخ می‌دهد که مالک آنجا آقای جفری هاردل، فردی مجرد است که با دوشیزه اِما هاردل، برادرزاده‌اش زندگی می‌کند. فرد دیگری که در وارن حضور دارد، مردی جوان به نام ادوارد چستر است، که عاشق دوشیزه هاردل می‌باشد. او آنجا را ترک کرده و به لندن رفته که عشق خود، دوشیزه هاردل را در بالماسکه‌ای که همراه با عموی خود در آن شرکت دارد ملاقات نماید. هنگامی که فرد ناشناس در مورد پدر دوشیزه هاردل می‌پرسد، او پاسخ می‌دهد که: بیست‌ودو سال پیش هنگامی که او کمتر از یک سال داشت باغبان پدرش، او و مباشرش آقای روج را به قتل می‌رساند، اما باغبان تاکنون پیدا نشده است. تا اینکه... .

گزیده کتاب چکیده رمان بارنابی روج

«فرد ناشناس به جان می‌گوید که باید همان شب آنجا را ترک کند و خود را به لندن برساند. غریبه با حالتی پریشان و خشمگین

با اسب خود به سوی لندن می‌تازد. چیزی نمانده بود با کالسکه‌ای که در آن گابریل واردن، کلیدساز اهل لندن، که از وارن در راه بازگشت به خانه بود برخورد کند. مشاجره‌ای بین آنها رخ می‌دهد، سپس به راه خود ادامه می‌دهند. گابریل واردن کلیدسازی است که تمام روز خود را صرف تعمیر و ساخت قفل‌ها و زنگ‌ها می‌کند. گابریل در مسافرخانهٔ میپل جایی که بسیار شناخته شده است، توقف کوتاهی می‌کند سپس به منزل خود در کِلِرکِن ول واقع در حومهٔ لندن راهی می‌شود. بر سر راه خود مردی را می‌بیند که بالای سرِ شخصی که بیهوش بر روی پیاده رو افتاده ایستاده است. گابریل، بارنابی (مردی که بالای سر مصدوم ایستاده) را صدا می‌زند و از او می‌پرسد که آیا آن فرد را می‌شناسد یا نه؟ بارنابی پسری با ناتوانی ذهنی است، او به گابریل پاسخ می‌دهد که فرد مصدوم را می‌شناسد، اما نام او را نمی‌داند. آن دو، فرد مصدوم را بلند کرده و سوار بر کالسکه می‌کنند و با امید به اینکه مادر بارنابی بتواند فرد را شناسایی کند، به سوی منزل او حرکت می‌کنند.