لشکر خون آشام ها
- الکترونیکی
- معرفی کتاب
- مشخصات کتاب
معرفی کتاب لشکر خون آشام ها
در یکی از حساس ترین برهههای تاریخ اسلام، هنگامی که سپاهیان امام علی (ع) در آستانهٔ پیروزی نهایی بر سپاه فتنهگر معاویه در جنگ صفین بودند، نیرنگی بزرگ رخ داد: سربازان شامی به فرمان عمروعاص، قرآنها را بر نیزهها بلند کردند و فریاد «حَکَمیت قرآن» سر دادند! گروهی از سپاه امام علی (ع) - که بعدها به خوارج معروف شدند - فریب این نمایش را خوردند و امام را ناگزیر به پذیرش «داوری» کردند. اما این صلحِ به ظاهر مقدس، دامی از پیش طراحیشده بود تا خلافتِ عدالتگستر علی (ع) را ساقط کنند. در ماجرای حکمیت، ابوموسی اشعریِ سادهلوح - نمایندهٔ امام - فریب وعدههای عمروعاص را خورد و با اعلام عزلِ علی(ع)، راه را برای خلافتِ معاویه هموار کرد! خوارج که خود آغازگر این فتنه بودند، اینک شمشیرها را متوجه امام کردند و در جنگ نهروان، مرز کفر و ایمان را درنوردیدند.
کتاب لشکرخونآشامها، روایتی مستند و پرشور از این دو نبرد سرنوشتساز است که در قالب داستانی آموزنده بیان شده است تا نوجوانان و جوانان را با مسائل مهم تاریخ اسلام و خیانت سپاهیان حضرت علی (ع) به عنوان گروه خوارج و ماجرای حکمیت قرآن و خلع خلافت امام علی(ع) برای دستیابی به صلح دروغین و به خلافت رساندن معاویه آشنا نماید. در این داستان درایت و بزرگی امام علی(ع) و برملا شدن چهره اصلی خائنین و نقشههای شومشان، صحنه جنگ صفین و نهروان براساس مستندات تاریخی و دینی روایت شده است. عمروعاص (فرمانده سپاه معاویه در جنگ صفین)، مالک اشتر (فرمانده سپاه امام علی (ع) در جنگ صفین و نهروان)، ابوموسی اشعری (داور منتخب برای ماجرای حکمیت)، عبدالله بن وهب راسبی و زیدبن عدی (سران سپاه خوارج) از جمله شخصیت هایی هستند که اقدامات و سخنانشان در این رمان مورد توجه قرار گرفته است.
گزیده کتاب لشکر خون آشام ها
بعد از نماز مغرب هر کس گوشهای را گرفت و شروع کرد به قرآن خواندن. دوباره صدای عرکشیدن چند حیوان که دیده نمیشدند به گوش همه رسید. مسعربنفدکی رفت کنار عبداللهبنوهب و گفت: «ای شیخ، فکر نمیکنم اینجا جای امنی باشد! آیا شما هم صدای حیوانات را میشنوید؟»
ابن وهب پرسشگرانه به اطرافش نگاه کرد و گفت: «بله. من هم میشنوم؛ اما فکر نکنم خطری ما را تهدید کند. اینجا جای زندگی حیوانات وحشی نیست.»
مالکبنوضاح گفت: «اما این صداها، صداهای عجیبی است. بهتر است کسی را بفرستیم برود اطراف را بگردد، ببیند چه خبر است.»
ابن وهب به مسعر گفت: «جناب مِسعَر، یکی از سربازان را بردارید و بروید اطراف را بگردید، ببینید این صداها از کجا میآید و اصلاً صدای چیست؟»
مسعر گفت: «به روی چشم شیخ!»