می گویند شاعر شده ای؟! حالا، چه دیر! و من می سرایم و می نویسم بی هیچ تردیدی، زیرا شعر می برد مرا بر کهکشانهای دور با اندیشه های خوب، و من می آرایم گل واژه های کلامم را در آخر هر بیت تا بشوند شعر.
طی می شود زمان و من می گشایم راهم را و می یابم طفل درونم را که خوابش بس طولانی شده بود.
اکنون می خواهد رشد نماید تا بشود آنکه باید بود. سی سال عمرم را در کتابخانة دانشگاه در لابلای انبوه کتاب جا گذاشتم با لفظ کتابدار، نه فرصتی برای مطالعة کتاب بود و نه تأملی در افکار و اندیشة خویش هیچ خبری از تکنیکهای جدید امروز نبود و حال خوشحالم که کتابدار امروز در جایگاه اصلی خود قرار گرفته است کنار کامپیوتر و اینترنت، فرماندار کتابها، نه چون زمان ما کتاب بر، تراک کتاب، در واقع کوزه گری که حتی آب هم نمی خورد.
اکنون من بازنشسته ام هجوم هنرهای خفته مرا به جلو می راند و من بر این باورم که هر زن ایرانی یک هنرمند است جدا از هنر آشپزی و خانه داری که تکراری است در یک نواختی هر روز ما و انتهایش می شود پوچی.
هنر می تواند ورای محدودیت های اطراف رشد نماید و من نیز چنین کردم، من بازنشسته به کلاس نقاشی رفتم به همراه نوه ام مانند او هنرجو شدم می آموزم و می آفرینم و شعر می سرایم برای بیشتر تابلوهایم که اگر بخوانید اشعار دختر زرتشتی و یا «غمزه» را تابلوی نقاشی مرا روبروی خود به تصویر می بینید.
در سکوت و تاریکی وحی هل اتی آمد
این پیام ربانی روشن و به جا آمد
در ورای اندیشه یک جهان ندا آمد
در کمین ایمانت فتنه ها بپا آمد
در رهائی از محنت این سخن رسا آمد
غم زدل رها گردد این چنین ندا آمد
با نوای بسم الله یار خوش نوا آمد
از درون مشو غافل پاسخ خدا آمد
یک نظر به عالم کن صنع کبریا آمد
طرح روح انسانی نقشی از خدا آمد
حکمت و خودآگاهی علم، ماسوا آمد
این طریقت راهیست کادمی رها آمد
کنگره :
PIR8152 /ر15ب2 1388
شابک :
978-964-477-593-2