امتیاز
5 / 5.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
600
نظر شما چیست؟
ملانصرالدین هم در یک گروه شش نفری خودش را جا داد. امّا در عوض این که غذا بخورد، کاری عجیب از خودش نشان داد: او آستینِ لباس خود را به پلوی داخل سینی می زد و با صدایی بلند می گفت:
- آستینِ نو، پلو بخور! آستینِ نو، پلو بخور!
تاجر به صدایی شبیه فریاد پرسید :
- لباس؟! مگر لباس شما غذا می خورد قربان!
- بله؛ لباس من غذا می خورد؛ برای این که اول با لباس کهنه و قدیمی آمدم؛ اما داخل باغ راهم ندادند. بعد که لباس نو پوشیدم و برگشتم، مورد احترام قرار گرفتم و راهم دادند. معلوم است این پذیرایی و غذا دادن برای لباسم بوده، نه برای من.
صفحات کتاب :
136
کنگره :
1392 801 الف 9د/ PIR3996
دیویی :
398
کتابشناسی ملی :
325867
شابک :
5- 073 - 181 - 964 - 9
سال نشر :
1392

کتاب های مشابه قصه های امثال و حکم جلد یک