0.0از 0

کتاب گلستان ابراهیم pdf

روایت زندگی شهید ابراهیم قائمی

۷۵٬۰۰۰
خرید
  • الکترونیکی
هنوز نظری ثبت نشده!
اولین نظر را شما بذارید
  • معرفی کتاب
  • مشخصات کتاب

معرفی کتاب گلستان ابراهیم

کتاب گلستان ابراهیم نوشته‌ی مریم قربان‌زاده و منتشرشده توسط نشر ستاره‌ها، روایت زندگی و خاطرات شهید ابراهیم قائمی است؛ نوجوانی از روستای الله آباد نیشابور که در عملیات رمضان به شهادت رسید و پیکرش ۳۹ سال گمنام ماند. این اثر با نگاهی صمیمی و روایی، به زندگی ساده و پرایمان او، دلبستگی‌اش به خانواده و عشقش به امام خمینی (ره) می‌پردازد و در ادامه، سال‌های چشم‌انتظاری مادر و خانواده را روایت می‌کند؛ تا زمانی که پس از قریب به چهار دهه، هویت پیکر شهید از طریق آزمایش DNA شناسایی می‌شود و آرام می‌گیرد.

ابراهیم قائمی در ۴ شهریور ۱۳۴۴ در روستای الله آباد از توابع شهرستان نیشابور متولد شد. خانواده‌اش کشاورز بودند و او از کودکی همراه پدرش در کارهای کشاورزی فعالیت داشت. وی تحصیلات ابتدایی را تا کلاس پنجم در روستا گذراند، سپس به دلیل نبود مدرسه راهنمایی نزدیک، مجبور به ترک تحصیل شد. از نوجوانی به فعالیت‌های بسیج محلی (مسجد صاحب‌الزمان(عج) در روستای سیس‌آباد مشهد) پیوست و پس از مدتی برای حضور در جبهه، با اینکه سن کمی داشت، اعلام آمادگی کرد. وی در تاریخ ۸ خرداد ۱۳۶۱ به جبهه اعزام شد و در عملیات عملیات رمضان (در منطقه شلمچه) به شهادت رسید؛ پیکرش مدت‌ها مفقود بود. پس از حدود ۳۹ سال گمنامی، هویت او از طریق آزمایش DNA احراز شد و مشخص گردید که پیکری که در دانشگاه علامه طباطبایی تهران به‌عنوان شهید گمنام دفن شده بود، متعلق به ایشان است.

گزیده کتاب گلستان ابراهیم

نزدیک قلعه ما یک امام‌زاده بود که مردم به آن «ملک مکه» می‌گفتند. نقل می‌کردند که این زیارتگاه فرشته‌ای است که از مکه به اینجا آمده. باز هم نقل می‌کردند که اگر یک مشت گل برداری و به گنبد مزار ملک مگه بزنی و گل از گنبد کنده نشود؛ حاجت روا می‌شوی، ولی اگر افتاد حاجتت برآورده و بخیر نمی‌شود.

زهرا در شش ماهگی سیاه‌سرفه گرفت. آن موقع بچه‌های کوچک با یک مریضی می‌مردند. آبله، گل‌افشان، سیاه‌سرفه یا یک سرماخوردگی که کهنه شده باشد، جان بچه‌ها را می‌گرفت. پدرم یک گوسفند نذر ملک‌مکه کرد. با اهل فامیل و قوم و خویش به زیارت ملک‌مکه رفتیم و گوسفند را همان جا خون کردیم. بخشی از گوشت را به مردم دادیم و بخشی را هم در دیگ ریختیم و آبگوشت درست کردیم و سفره نذری انداختیم. از همین موقع‌ها بود که واکسن آمد و دیگر بچه‌ها کمتر می‌مردند.