0.0از 0

کتاب عبد صالح pdf و چاپی

خاطراتی از سبک زندگی شهید مدافع حرم عبدالصالح زارع بهنمیری

۴۵٬۰۰۰
خرید
  • چاپی
  • الکترونیکی
هنوز نظری ثبت نشده!
اولین نظر را شما بذارید
  • معرفی کتاب
  • مشخصات کتاب

معرفی کتاب عبد صالح

کتاب عبد صالح اثر سیدحمید مشتاقی‌نیا، مجموعه‌ای از خاطرات و روایت‌هایی است که به سبک زندگی شهید مدافع حرم عبدالصالح زارع بهنمیری می پرذازد. این اثر با مرور زندگی و سیره این شهید، تصویری زنده و الهام‌بخش از مردانگی، اخلاص، معنویت و غیرت او ارائه می‌دهد که یادآور خاطرات سرداران بزرگ دوران دفاع مقدس است.

عبدالصالح زارع در ۲۶ فروردین ۱۳۶۴ در خانواده‌ای مذهبی در بهنمیر شهرستان بابلسر متولد شد. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در بهنمیر و دبیرستان را در بابلسر گذراند و از دوران کودکی به ورزش رزمی تکواندو علاقه‌مند بود. پس از گرفتن دیپلم در رشتۀ کامپیوتر و مهاجرت خانواده به قم، با مشورت خانواده مسیر سپاه را برای ادامه زندگی انتخاب کرد و پس از دوره‌های آموزشی، وارد سپاه المهدی بابل شد. او در کنار فعالیت‌های نظامی، تحصیلات خود را در رشته حقوق ادامه داد و در سال ۹۱ ازدواج کرد. حاصل این ازدواج، فرزندش محمدحسین است که در فروردین ۱۳۹۴ متولد شد.

با آغاز بحران در سوریه و به منظور دفاع از حرم حضرت زینب کبری (سلام الله علیها)، داوطلبانه به جبهۀ مقاومت اعزام شد. عبدالصالح زارع پس از سه ماه حضور مداوم، در ۱۶ بهمن ۱۳۹۴ در شمال شهر حلب، منطقۀ رتیان، در اثر اصابت مستقیم گلوله به ناحیۀ سر، به فیض شهادت نائل آمد. شهادت او در گرماگرم نبرد آزادسازی شهرهای شیعه‌نشین نبل و الزهرا اعلام شد.

پیکر مطهر شهید ابتدا در مازندران و سپس در قم تشییع شد و پس از اقامه نماز به امامت آیت‌الله نوری همدانی، در گلزار شهدای علی بن جعفر (علیه‌السلام) آرام گرفت. او سومین شهید مدافع حرم شهرستان بابلسر و چهاردهمین شهید مدافع حرم استان مازندران بود که در ۳۵ سالگی به آرزوی خود دست یافت.

گزیده کتاب عبد صالح

کنار او بودن همیشه شیرین و لذت‌بخش بود. دوست داشت اطرافیانش را شاد کند. می‌خندید و می‌خنداند. خودش هم آدم شاد و سرحالی بود. با شوخی‌ها و تیکه‌های به جا و نکته‌های طنز آلودش، بی آن که دل کسی را برنجاند یا توهینی به کسی کرده باشد؛ محیطی بانشاط را رقم می‌زد. وقتی مسیری طولانی را هم‌سفر می‌شدیم، بی‌هیچ منتی با جان و دل تنقلات و میوه می‌خرید تا بیشتر خوش بگذرد. اواخر زمستان بود که برای خادمی شهدا در اردوهای راهیان نور، با هم به جنوب رفتیم. می‌دانست من چقدر به کاهو علاقه‌مندم.

خواص درمانی و طبی آن را هم بارها برای دوستانم تعریف کرده بودم. چند لحظه‌ای غیبش زد. وقتی آمد یک بغل کاهو همراهش بود. گفتیم ماشاالله چقدر زیاد؟! خندید و گفت: نوش جان، می‌دانید که کاهو خون را هم رقیق می‌کند! وقتی با هم تنها می‌شدیم از مسائل طب سنتی و توصیه‌های بهداشتی اسلام و نقشه‌های دشمن در زمینه بیوتروریسم سؤال می‌کرد و با دقت به حرف‌هایم گوش می‌داد. می‌گفت: «از این مدل حرف‌ها باز هم برایم بگو.» از مسائل دینی و اعتقادی سؤال می‌کرد و در موقع کار بسیار جدی بود. قدر عمرش را می‌دانست.