کتاب راز آونگ pdf
- الکترونیکی
- معرفی کتاب
- مشخصات کتاب
معرفی کتاب راز آونگ
کتاب راز آونگ نوشته حمیده حسینا به همت نشر ستارهها برای گروه سنی نوجوان منتشر شده است. این اثر با نگاهی واقعگرایانه به حوادث اجتماعی سال ۱۴۰۱ و ماجرای مهسا امینی، تأثیر این رخدادها را بر زندگی نوجوانان و فضای مدرسه به تصویر میکشد. نویسنده در قالب داستانی جذاب، به بازتاب احساسات، دغدغهها و پرسشهای نسلی میپردازد که در میانهی تحولات اجتماعی، در جستوجوی هویت و درک تازهای از آزادی است.
راز آونگ دربارهی نوجوانی به نام مینا است؛ دختری آرام، درسخوان و بیحاشیه که ناگهان در فضای پرالتهاب مدرسهاش با موجی از هیجان، خشم و اعتراض روبهرو میشود. همکلاسیاش شیدا با شور فراوان از «آزادی» و «تغییر» سخن میگوید و کلاس درس را به صحنهای از جدال فکری تبدیل میکند. مینا که تا آن روز ذهنش درگیر کتابهای درسی بوده، حالا در برابر پرسشهایی تازه قرار میگیرد: حق با کیست؟ سکوت یا فریاد؟ درس یا اعتراض؟ نویسنده در این اثر با زبانی روان و نگاهی انسانی، بحران هویت و آگاهی در نوجوانان را در بستر اتفاقات اجتماعی سال ۱۴۰۱ و ماجرای مهسا امینی به تصویر میکشد.
گزیده کتاب راز آونگ
مینا کتاب ریاضی را از کیفش بیرون کشید. روی دستهی صندلیاش باز کرد. بوی کاغذ نو در مشامش پیچید. هنوز داشت عطر کتاب را بو میکشید که صدای قدمهای بلند شیدا همهمهی آرام کلاس را شکست. شیدا جلو آمد. کتاب را از زیر دست مینا قاپید و گفت: مگه نگفتم درس تعطیله؟ مینا گفت: چه خبرته؟ کتابمو بده. شیدا بدون این که پلک بزند، کتاب را روی دستهی صندلی پرت کرد. با صدایی پرشور ادامه داد: الآن وقت درس خوندن نیست. دیگه نباید کوتاه بیایم همه چی داره تغییر میکنه. وقت به انقلاب بزرگه. ریحانه تکیه داده بود به پنجره، دو انگشتش را داخل دهان گذاشت و سوت بلبلی زد. آفرین همینه سمانه نسترن، نرجس، شیدا و نورا دست زدند.
جیغ کشیدند. بچههای کلاس سکوت کرده بودند. ساکت و بهت زده به شیدا و دوستانش نگاه میکردند. شیدا برگشت پای تخته. مقنعهاش را روی شانه انداخته بود. آن را مچاله کرد. رو کرد به بچهها گفت: بچهها اینجارو، همهی نگاهها برگشت سمت شیدا. مقنعهاش را مچاله کرد و بیهوا از پنجره پرت کرد بیرون. صدای جیغ و هورا کشیدن دوستانش کلاس را پر کرد. شیدا قدم برداشت سمت مینا. روبهرویش ایستاد. یه دختر بیگناه کشته شده، میفهمی؟ کشتنش! یه دختر مثل من، مثل تو، صدایش لرزید. انگار بغضش را قورت میداد. اونم پدر داشت. مادر داشت...

