دختری به‌نام سودابه در محله‌ای قدیمی به‌نام فلاح به همراه مادر و برادرش زندگی می‌کند. او که دانش‌آموزی کنجکاو و سرشار از شور زندگی است برای یافتن راهی درست در مسیر زندگی و فعالیت‌هایش جسورانه پیش می‌رود.

سودابه از نظر خانواده‌اش کمی هنجارشکن به‌نظر می‌رسد اما ذهن او پر از سوالات محتلف است. در نهایت راه درست را پیدا می‌کند و به عنوان نویسنده داستان‌های نوجوان به نسل بعد از خود هم تجربیاتش را منتقل می‌کند.

گزیده کتاب از این طرف بیا

صدای زنگ حیاط بلند شد. دورتادور اتاق را نگاه کردم؛ یک طرف کتاب‌هایم ولو بود، یک طرف چسب و مشمع و قیچی. چشمم که به‌عنوان «اول دبیرستان» روی کتاب‌ها افتاد، دوباره باد کردم و غرور برم داشت که وارد دبیرستان شده‌ام. پوست تخمه‌ها را هم دور کتاب‌ها پاشیده بودم.

با خودم گفته بودم من که می‌خواهم جارو بزنم، چه فرقی می‌کند. اگر مامان آن وضع را می‌دید، اعصابش کشمشی می‌شد. رفته بود توی صف برنج کوپنی. من هم قرار بود وقتی رفت، خانه را تمیز کنم و کله‌جوش بگذارم. گفتم کمی تخمه بشکنم و بعد بلند شوم. کله‌جوش پختن که وقتی نمی‌گیرد.