هلن می گوید بهش نگاه کن من هیچی نمی گم ها بهش همین جور نگاه می کنم . مری طوری به او زل زده انگار دارد که پرده از راز بزرگی برمیدارد . همیشه همین طور به هلن نگاه می کند می پرسد بعد اون چی کارمی کنه ؟ هلن می خندد و می گوید کوتاه می آید . خنده اش مثل همیشه دل مری را می لرزاند و افسونش کرده هلن صاف نشسته و لبخند می زند انگار به غذای خوشمزه ای فکر می کند .
او همسر یونانی تام است که انگلیسی است با هم توی ناکسوز توی یک رستوران کوچک یونانی آشنا شدند . هلن جوری برای تام و مسافرهای دیگر غذا می آورد که انگار داشت لطف بزرگی در حق آنها می کرد . تام عاشق هلن شد و او را راضی کرد که با او به انگلستان بیاید انگلستان چندان هم برای هلن تازه نبود . قوم و خویشهایش از یونانیها و قبرسی های ساکن انگلیس بودند و او تابستانی به دیدنشان رفته بود...
نظر دیگران //= $contentName ?>
ممنونم...
سلام به نظرم خىلى خوب مىشه اگه ىه توضىح کلى در مورد کتاب ها بزارىد و باىد بگم کارتون در کل خىلى خوبه...