
جالب بود
کتابی است از حال و هوای معنوی دل مادرها که مادری چون طوفانی آنها را از ساحل روزمرگیها دور کرده و به ساحلی دیگر کشانده که معیار و سنجهاش با بقیه متفاوت است که مادری اگر قدر دانسته شود، سکوی پرش میشود نه عقبگرد و بند پر و بال...
#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب کتاب "سررشته"، قصهی مادرهایی که زندگیشون زیر و رو شده. اگه مادر شدی یا قراره مادر بشی، حتماً یه جاهایی حس کردی که زندگی دیگه اون چیزی نیست که قبلش بود! انگار یه فصل جدید باز شده که نه راه برگشت داره، نه حتی یه استراحت کوتاه. کتاب «سررشته» نوشتهی مژده پورمحمدی، دقیقاً دربارهی همین تغییره. داستان زندگی زنایی که مادر شدن و دیگه هیچچیز براشون مثل قبل نشد. اینجا خبری از کلیشههای شیرین و لطیف مادری نیست! واقعیت محضه. داستانهایی که از تو دلِ زندگی واقعی اومدن، پر از حسهایی که شاید هیچوقت نتونستی درست و حسابی دربارهشون حرف بزنی. توی این کتاب میخونی که مادر شدن فقط به دنیا آوردن یه بچه نیست، بلکه یه زلزلهی بزرگ توی روح و روان یه زن اتفاق میافته که شاید قبلش حتی فکرشم نمیکرد. نویسنده سعی کرده بیطرف بمونه، قضاوت نکنه و فقط این دگرگونی رو نشون بده. از اون روزای سخت و پر از استرس که تازه فهمیدی یه آدم دیگه قراره بهت وابسته بشه، تا لحظههایی که کمکم میفهمی دیگه اون آدم سابق نیستی. مادر شدن یه تجربهی عجیب و عمیقه، یه مسیر پرپیچوخم که انگار تهش به خدا ختم میشه. یکی از قشنگترین بخشای کتاب، داستان مادریه که شغلش معلمیه و نگاهش به مادر شدن، درست مثل یه کلاس درس جدیده. این زن کمکم میفهمه که باید از بچهش یاد بگیره، همونطور که قراره بهش یاد بده! یه جور رشد دوطرفه که آدم رو قدمبهقدم به خدا نزدیکتر میکنه. «سررشته» فقط یه دفترچهی خاطرات از بچهداری نیست. بلکه یه جور روایت از رشد معنوی یه زن تو مسیر مادریه. اگه به اینجور داستانا علاقه داری، پیشنهاد میکنم «مثل نهنگ نفس تازه میکنم» و «هفتهی چهل و چند» رو هم بخونی. هرچند که این دوتای آخری بیشتر روی خود تجربهی مادری تمرکز دارن و حال و هوای عرفانیشون یه کم کمتره. این مرور برای چالش مرورنویسی فراکتاب نوشته شده.
#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب ما با مادرانی در این کتاب روبرو هستیم که مشکلاتی سر راهشان قرار گرفته است که یک سوی آن کودکشان است و یک سوی دیگر شوق برای انجام واجبات و یا مستحبات. از مادرانی میخوانیم که در زمان بارداری بهجدّ تلاش میکردند تا تمام آن نکاتی که برای یک کودک صالح و سالم در دین اسلام آمده را انجام دهند و میدادند اما بعد میبینیم که همین مادران در زمان شیردهی و یا بعدتر از آن چقدر از آن وادی فاصله گرفتهاند و اگرچه واجبات را انجام میدهند اما آن دلپذیری قبلی را دیگر برایشان به ارمغان نمیآورد. و بنابراین کتاب سررشته به سراغ این قبیل مشکلات مادران رفت تا مرهمی شود برای آن که به آنها بگوید ما شما را درک میکنیم و شما را راهنمایی میکنیم چه کار کنید و اگر به جایگاه قبل برگشتید از آن بگویید تا این چرخه برای یک مادر دیگر نیز نلنگد و او نیز بتواند از این راه سربلند بیرون بیاید. کتاب سررشته برای من یک اتفاقات خیلی خوبی را رقم زد. چه از آن نکتهی توجه آقایان به صدای همکار خانمشان و چه آن دور ریختن نان ریزهایی که برکت را از خانه دور میکنند. این نکات برای منِ مخاطب ویژهتر از بقیه بود و مانند تلنگری عمل کرد که هم بجا بود و هم درست و باعث شد توجه من نسبت به این دو امور بیشتر شود تا بعدتر غصه آن را نخورم. اگر بخواهم بگویم در این ماه پایانی از سال 403 چه کتابهایی را خواندم که برای من هم نقش مفید را داشت و هم در روزمرگی مانند یک چراغ راهنمایی باید این کتاب را حتما قید کنم چراکه مطالب آن از آن ریزهکاریهایی دارد که کمتر کسی به آن چندان توجه نشان داده و از قضا آنقدر مهم هستند که باید به عنوان اهّم اعمال روزانه خود درنظر بگیریم. این متن را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتهام.
سررشته را مدتی بود گذاشته بودم در لیست مطالعهام، مثل مادر پروازی و بادبانها را بکشید و کتاب هایی از جنس مادری. آخه از وقتی آدم مادر میشه و کم کم شروع میکنه با مشکلات و مسائل مسیر مادری دست و پنجه نرم کنه نیاز داره به تجربیات کسانی که این مسیر را رفتند، نیاز به کسانی که درکش کنند و باهاش همدلی کنند، سختی بیخوابی های شبانه و روزانه شو بفهمند و به یک بغل محکم مهمونش کنند! دست روی سرش بکشن و بگن درکت میکنم، سخته! این کتاب یه جورایی مادری بدون روتوشه! از سختی ها و مشکلات و مسائل ریز و درشت مسیر مادری و به عبارت عارفانه تر، مسیر بندگی خدا، صحبت میکنه. داستان های کوتاه که هرکدوم زندگی مادرانی در همین حوالی است. وقتی کتاب رو میخونی هر خطش برات یادآور خاطراتی که با بچه هات داشتی یا الان داری! تجربه از شیر گرفتن، عصبانی شدن ها، لجبازی ها و...... میدونید، حین روایت ها شما خیلی کیف میکنید، میدونید چرا؟ چون هم میفهمید تنها نیستید و وضعیت الان تون برای بقیه خاطره است ! پس تحمل تون میره بالاتر و به این فکر میکنید که یک روزم برای شما خاطره میشه! هم کلی نکات و فوت و فن های کوچیک و بزرگ یاد میگیرید که در مسیر مادری تون میتونه خیلی راهگشا باشه! تجربه هایی که راحت و بی دردسر و بدون درد و خونریزی میتونید بهش دست پیدا کنید، این یعنی آزمون و خطا رو میگذارید کنار و راهی که بقیه چند سال طول کشیده تا پیدا کنند را راحت و سریع عبور میکنید. چی بهتر از این؟ پس اگر مادرید که خواندن این کتاب از واجباته، اگر هم مادر نیستید باز هم روایت ها براتون لذت بخش خواهد بود. حتما بخونید و توی دنیای زیبای مادری غرق بشید و لذت ببرید، که مادر همه چیزش عشق است و عشق است و عشق... این یادداشت را برای چالش مرورنویسی فراکتاب نوشتهام. #چالش_مرورنویسی_فراکتاب
#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب «سررشته» مجموعهای از داستانهای کوتاه و معاصر ایرانیه که به قلم مژده پورمحمدی نوشته شده. این کتاب، قصهی زندگی و تجربههای مادرهایی رو روایت میکنه که تو دلِ امواجِ سهمگین تغییرات ناشی از مادر شدن، افتادن و دستخوش دگرگونیهای عمیقی شدن. کتاب سعی داره این تحولات و دگرگونیها رو با چاشنی مذهب و عبادت برای خواننده به تصویر بکشه و توضیح بده. هممون میدونیم که با اومدن یه بچه، زندگی آدم زیر و رو میشه و هیچچیز دیگه مثل قبل از تولد بچه باقی نمیمونه. «سررشته» دقیقاً داستانِ همین زیر و رو شدنه، داستان غرق شدن تو دلِ موجهای بلند و پرتلاطمِ تحول. این امواج اونقدر قدرتمندن که همهچیز رو با خودشون میبرن، حتی باورها و اعتقادات و افکار آدم رو. این کتاب، در واقع داستان مادرهاییه که تو این امواج افتادن و به شدت تغییر کردن. نویسنده سعی کرده قبل و بعد این تغییرات رو برای مخاطب به خوبی نمایش بده و اوضاع رو تا جایی که ممکنه بیطرفانه و بدون هیچ قضاوتی به تصویر بکشه. درسته که مادر شدن مثل این میمونه که یه مقام و جایگاه والا بهت بدن، اما همزمان یه اتفاقه که کل زندگی مادر رو از این رو به اون رو میکنه، نه فقط ظاهر زندگی رو، بلکه روح و روان فرد رو هم دگرگون میکنه، مسئولیتها و دل مشغولیها و افکار و دغدغه های فرد رو عوض میکنه، انگار یه آدم جدید متولد شده باشه. خاطرات مادرانهای که تو این کتاب جمعآوری شدن، همشون دارن یه چیز رو میگن: این که تجربههای روزهای مادری با رشد معنوی یه خانم گره خورده. خانمی که حالا سرنوشت یه انسان دیگه به تکتک قدمها و تصمیماتش بستگی داره. یه معلم که فرصت به دنیا اومدن بچه اش رو به چشم یه کلاس درس جدید میبینه و با شکرانهٔ حضور این کوچولو، هر روز یه قدم بیشتر به خدا نزدیکتر میشه. به نظر من «سررشته» یه کتاب خیلی جالبه، چون هم به مسائل معنوی و عرفانی و اعتقادات میپردازه و هم به تجربههای ناب و دستاول مادرانه. به همین دلیل، فقط یه دفترچهٔ خاطرات معمولی دربارهٔ بچهداری نیست و اتفاقاً همین ویژگی باعث میشه که برای مخاطب ایرانی مذهبی و کسایی که به این مسائل علاقه دارن، خیلی جذابتر و گیراتر و ملموستر باشه. یه چیز دیگه که تو این کتاب خیلی به چشم میاد، روایت آشنای مادرها از زندگیشونه. انگار داری باهاشون تو یک جمع زنونه، درد و دل میکنی و از شیرین کاریها و شیطنتهای بچه ها حرف میزنی. این موضوع باعث میشه که خیلی راحت با کتاب ارتباط برقرار کنی و حس کنی که این داستان ها رو قبلا یه جایی شنیدی یا دیدی و ناخودآگاه لبخند به لبت بیاره. اگه خودتون رو در آستانهٔ مادر شدن میبینید، یا این که صرفاً به این موضوع علاقه دارید و دوست دارید بیشتر در موردش بدونید، پیشنهاد میکنم حتماً در کنار این کتاب، کتاب «مثل نهنگ نفس تازه میکنم» و «هفته چهل و چند» رو هم بخونید. البته این رو هم در نظر داشته باشید که کتاب دوم بیشتر روی خودِ مادری کردن تمرکز داره و حال و هوای مذهبی این کتاب رو نداره. این قسمت از کتاب رو خیلی دوست داشتم: "بچهدارشدن، روتینها رو به هم میریزه و ما به روتینها نیاز داشتیم. یه روال ثابت میخواستیم برای نظم دادن به خونه، کارهای شخصی، ارتباط با بقیه، حتی تعامل با بچهها. ولی این بار روتینها به این آسونی به دست نمیاومدن. وقتی هم که میرسیدیم بهشون، میدیدیم چقدر ناپایدارن. کمکم فهمیدیم مادری یعنی چی: موجسواری رو دریای روزمرگیها که معلوم نیست کِی جزر و مد داره، امروز آرومه یا نه، چند تا موج بلند منتظرمونه، و آرامشی که حس میکنیم تا کِی دووم داره." این مرور برای چالش مرورنویسی فراکتاب زمستان نوشته شده.
این متن را برای #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب نوشتم: کتاب «سررشته» نوشته مژده پورمحمدی، پنجرهای است که رو به دنیای مادران باز میشود. دنیایی که گاهی با لبخند کودکی روشن میشود و گاهی هم با اشکهای شبانه. این کتاب با داستانهای کوتاه و سادهاش، از لحظههایی میگوید که مادران را دگرگون میکند؛ از آن لحظهای که زندگیشان برای همیشه تغییر میکند. محتوای کتاب برایم دلنشین بود. داستانهایش مرا به زندگی مادرانی برد که هر یک مثل من، در میانهٔ این سفر، دست و پنجه نرم میکنند. پورمحمدی در این کتاب، از مادرانگی میگوید بدون آنکه از سختیهایش فرار کند یا آن را زیاده از حد شیرین جلوه دهد. این صداقت، چیزی است که کتاب را به دل مینشاند. هر داستان، مثل آینهای است که گوشهای از خودمان را در آن میبینیم. نویسنده، لحظات کوتاه اما پرمعنا را ثبت کرده و با زبانی ساده و صمیمی، از تغییرات آرام اما عمیق مادر شدن سخن میگوید. یکی از جملاتی که در ذهنم ماند، این بود: «زندگی بعد از مادر شدن، شبیه رودخانهای است که مسیرش عوض شده. شاید هنوز همان آب باشی، اما دیگر هیچ چیز به همان روال گذشته نیست.» این کتاب، مرا یاد قصههای مادربزرگ میاندازد که شبها پیش از خواب برایمان میگفت. همانقدر آرامشبخش و همانقدر آشنا. اگر در مسیر مادر شدن هستید یا این سفر را تازه آغاز کردهاید، «سررشته» میتواند مثل چراغی باشد که گوشههای تاریک این مسیر را برایتان روشن میکند. قصههای ساده اما عمیق این کتاب، راهی است به سمت فهم بهتر زندگی و مادر شدن.
کتاب فوق العاده دلنشینی برای مادران بود، با روایت های مختلفش همراه شدم و گاهی خندیدم و گاه اشک ریختم. مادری به زبان های مختلف در این کتاب روایت شده است. از سختی ها، شیرینی ها و رشد هایی که در مادری کردن نهفته است.
در رواق باصفای حرم رضوی، روزیم شد صفحاتی از کتاب چشمه حکمت رضوی، منتخب عیون اخبار الرضا(ع) را تورقی کردم. جدیدا کنار مفاتیح و قرآن در قفسه های حرم می گذارند. قسمتهایی از کتاب را مطالعه میکردم که به این حدیث جالب و تامل برانگیز رسیدم: آنگاه که تکتم، حضرت رضا(ع) را به دنیا آورد، امام کاظم (ع) نام تکتم را طاهره گذاشتند. امام رضا(ع) بسیار شیر میخوردند و نوزادی درشت اندام بودند؛ از این رو مادرشان دایه ای خواست که به او کمک کند. امام کاظم(ع) فرمودند: آیا شیر شما کم شده است؟ گفت: به خدا دروغ نمی گویم! شیرم کم نشده است؛ ولی من نمازها و ذکرهایی دارم که از هنگام تولد این فرزند، ناقص مانده است. اینقدر توجه به بُعد معنوی مادر برام عجیب بود. و رفتار یک بانو، که برای بُعد معنوی و وظایفش نسبت به پروردگارش اینقدر اهمیت قائل هستند. با همین دغدغه ها به کتاب سررشته رسیدم. ساده و جمع و جور و خودمانی. روایتهایی از معنویت پس از مادری و چالشهایش! البته همین مادر شدن یعنی رشد و ارتقا. ولی خب هر گوهری برای نگه داشته شدن و بیشتر شدن تلاش می طلبد. این کتاب روایتهایی ست از این تلاش ها، تجربه ها و احساسات و واگویه های درونی. روایتی از تغییرات معنوی یک مادر پس از اضافه شدن یک انسان به او! از نماز جمعه رفتن با بچه ها، سفر حج واجب و دلشوره های مادرانه، جلسات اخلاق و حرم رفتن و رفت و برگشت بین کارهای دوران مجردی و کارهای نکرده با طفل! روایتهایی چند صفحه ای که کوتاه بودن آن خواندنی و روانش کرده و البته گاهی باز هم دوست داری توصیفات بشنوی و باز هم بخوانی، اما روایت مختصر می شود و در عطش آن می مانی. به همه مادرهایی که یک روزی قرآن روزانه شأن، زیارت عاشورا و آل یاسین و نماز جماعت و اول وقتشان ترک نمی شد و امروز در چالشهای مداوم مادری، حسابی خالی کرده اند توصیه میکنم بخوانید تا بدانید که تنها نیستید؛ ولی اگر بخواهید از السابقون باشید باید فکری کنید. باید الگوی ما زنی باشد که با وجود چهار فرزند خردسال و کارهای خانه مشقت باری مثل دسداس آرد و پخت آن، آنقدر روی پاهایش برای نماز و مناجات می ایستد که ورم میکنند و نماز شب می خواند. و اینجاست که تازه میفهمی فقط فاطمه فاطمه است. برشی از کتاب: به نظرم، رمز موفقیت محبوبه در دو چیز است؛ رها کردن و ادامه دادن. دوهفته پیش که با هم رفته بودیم خانه ی آزاده و موقع اذان بلند شد نماز بخواند، من هم پشت سرش ایستادم و به او اقتدا کردم. هادی و مهدی توی اتاق سرگرم بازی بودند و موقعیت خوبی برای نماز خواندن بود. نماز که تمام شد، دیدم محبوبه زیر لب تعقیب نماز را زمزمه کرد. قبلا هم دیده بودم که دعاهای روز و بعضی سوره ها و زیارت نامه های معروف را حفظ است. ازش پرسیدم: محبوبه، اینا رو کی حفظ کردی ؟ بچگی یعنی چند ساله بود؟ نمیدونم، قبل مدرسه دیگه. یا خدا! قبل مدرسه برای چی ؟ مگه نماز میخوندیدکه تعقیبات لازمت بشه؟ مهم نبود که لازمه یا نه. مامانم میخوند، خواهرم میخوند، بلند هم میخوندن. برای چالش مرورنویسی فراکتاب #چالش_مرورنویسی_فراکتاب
کتاب خوبی بود و نکته های خوبی داشت ولی انتطارم یکم بالاتر بود نسبت به محتوای کتاب
برخی از روایت ها واقعا تلنگری برای آدم بود که غرق در زندگی دنیوی شده است متن ساده و روان بود .
کاملا حال دلم بود...