
بسم الله الرحمن الرحیم چند ماهی بود که گلزار شهدا میرفتم نام فرد جدیدی رو میشنیدم در گلزار شهدا که قدم میزدم نام شهید جدید شهرم رو میدیدم که از قضا لبخند شون اینقدر دلنشین بود که منو مجذوب خودش کرد با خودم میگفتم داداش محمد تو که سنی نداری چیشد آخه و هر سری از دوست و آشنا میشنیدم که چه عنایت های خاصی کردند و من مشتاق تر میشدم برای شناخت تا اینکه بعد از مدتی در فضای مجازی پوستر خاصی دیدم و با ذوق بهش خیره شدم اردیبهشت ماه بود و تولد آقا محمد و جشن تولدی در گلزار شهدای شیرازمون و جشن امضای کتاب داداش محمد که از قضا نویسنده آن یک آشنای قدیمی بود و استاد بنده وقتی وارد جشن تولد شدم و با استادم رو به رو شدم و بعد از سلام و احوالپرسی فوری کتابی که خریده بودم رو بیرون آوردم و ازشون خواستم که برام امضا کنند با همون مهربونی دلنشین شون خودکارشون رو در آوردند و برای من جمله ای خط کردند و بنده از ته دل ذوق کردم بعد از لطف شون ،،گفتند که راستی همسرشون هم هستند اگر بخواید براتون امضا میکنند... و حیرت جدید من رقم خورد ایشون همسر هم داشتند همون عصر که برگشتم مشتاقانه مطالعه رو شروع کردم و حقیقتا حیرتم با مطالعه کتاب چندین برابر شد جوانی متولد 1380 که عشق او شغلی بود که به تازگی به آن رسیده بود و همسری متولد سال 1382 حقیقتا میستایم این زوج را و چقدر اندوهگین هستم بابت اینکه زندگی مشترک آنها اینقدر کوتاه رقم خورد ... خدا صبری زیاد نصیب خانواده بزرگوار این شهید نمایند حقیقتا پیشنهاد میکنم کتاب را ورق بزنید و در آن زندگی کنید :) #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب
دست نویسنده درد نکنه. چه زندگی کوتاهی! کاش حضرت رقیه سلام الله علیهادست مارو هم بگیرن