امتیاز
5 / 3.8
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
30,000
خرید
50,000
10%
45,000

نظر دیگران

نظر شما چیست؟

معرفی کتاب آخرین روز جنگ

خاطرات زنی از قلب جنگ ۳۳ روزه اسرائیل و حزب‌الله

آنچه در این کتاب میخوانیم فقط روایت زندگی یکی از مردم مقاوم در جنگ 33 روزه است و قصههای فراوانی هنوز باقی مانده است. خاطرات دوست عزیزی که در جنگ 33روزه در روستای خود باقی مانده است و جنگ را با نگاه یک همسر و یک مادر و از پشت پنجرههای خانه و زیر باران گلوله و صدای شنی‌های تانک و جنگندهها دنبال میکند. خاطراتی که به ما کمک میکند در شرایطی که بیشتر شناخت ما از این جنگ حاصل تحلیل‌های سیاسی و کتابهای علمی و بررسیها و پژوهشهای سیاسی است، با جزئیات زندگی مردم عادی در جریان این جنگ و مقاومت آشنا بشویم.

بخشی از کتاب آخرین روز جنگ

پدربزرگم عادت داشت به صدای تلویزیون. انگار که برایش لالایی شده باشد. اصلاً اگر این صدا نمیآمد انگار که دنیا خالی شده باشد. انگار چیزی گم کرده بود و غذا به جانش نمیچسبید. یک بار وقتی که خوابیده بود، مادربزرگم رفته بود سروقت تلویزیون و خاموشش کرده بود. زودی از جا بلند شده بود و گفته بود: «دارم گوش میکنم، زن!»

گوش نمیکرد. عادت کرده بود به صدایش. مثل حالا که نشسته بودیم دور میز و داشت برای شوهرم، مثل کارشناسهای خبرۀ برنامههای سیاسی، اوضاع منطقه را تحلیل میکرد و شوهرم لبخند میزد. تلویزیون برای خودش ناله میکرد و گوش هیچ‌کس بدهکار حرفهای مجری اخبار ساعت 8:30 صبح نبود. وسط سروصدای بچهها و تحلیلهای سیاسی پدربزرگ و غرولندهای مادربزرگ، دقیقاً همان لحظهای که شوهرم با دقت به حرفهای پدربزرگ گوش میکرد و لبخند تحویل صورتش میداد، یک لحظه صدای مجری اخبار ساعت 8:30 صبح غالب شد و سکوت بود و سکوت.

نه... فنجان قهوه افتاد روی موزائیکهای کوچک کف آشپزخانه و چند تکه شد. کسی توجهی نکرد. حتی من... حتی وقتی دختر کوچکم گریه میکرد، فقط دست کشیدم روی موهایش و محکم به سینهام فشردمش. مجری اضطراب صدایش را بیشتر کرده بود و ابروهای بالارفتهاش میگفت اتفاق مهمی افتاده است:

«در پی درگیری و به اسارت درآمدن دو نظامی اسرائیل توسط نیروهای مقاومت اسلامی در منطقۀ عیتا الشعب1...»

من معنای این جمله را میدانستم. پدربزرگم هم. مادربزرگ نگاه نگرانش را دوباره روی صورتم ریخت و من نگاه به چشمهای شوهرم کردم که آرام نگاه به تلویزیون میکرد و اخبار را دنبال میکرد. سعی کردم خطوط صورتش را بخوانم. نگران بود؟ نبود؟

صفحات کتاب :
112
کنگره :
‏‫‬‮‭‬‭‭PIR۸۳۵۸
دیویی :
‏‫‭۸‮فا‬۳/۶۲
کتابشناسی ملی :
۹۲۱۲۵۳۲
شابک :
۹۷۸۶۲۲۲۸۵۲۲۲۱
سال نشر :
1402

کتاب های مشابه آخرین روز جنگ