کتاب آفتاب در سجده در بردارنده روایت کوتاه داستانی در قالب برشهایی کوتاه از زندگی و زمانه چهارمین امام شیعیان امام سجاد(ع) میباشد. این کتاب به قلم سرکارخانم سمیه مصطفیپور تهیه و توسط انتشارات شهیدکاظمی به چاپ رسیده است.
شهربانو، دختر یزدگرد پادشاه ایران، اسیر شده بود. خلیفه نشسته بود توی مسجد که او را وارد کردند. از نور صورتش مسجد روشن شد. خلیفه نگاهی به صورت دختر کرد، دختر رویش را گرفت و به زبان خودش گفت: «روز هرمز سیاه باد که فرزندش این چنین اسیر و دستگیر شده است. » خلیفه نفهمید دختر چه میگوید. عصبانی شد. گفت: «او به من فحش میدهد.» خواست تنبیهش کند.
امیرالمؤمنین(ع) نشسته بود در مجلس. بلند شد. گفت: «تو حق نداری او را اذیت کنی. او شاهزادهخانم است. خودش بلند شود، یکی از مسلمانها را به همسری انتخاب کند. »
خلیفه قبول کرد. دختر بلند شد، نگاهی به اطرافش کرد. پسری را در میان جمعیت دید. همانی بود که در خواب دیده بود. با دست به او اشاره کرد؛ به حسین(ع)، پسر علی(ع).
علی(ع) رو کرد به حسین(ع) و گفت: «این زن برای تو بچهای بهدنیا میآورد که بهترین فرد روی زمین است. »