نظر شما چیست؟
منوچ روی سنگ کنار چاه نشسته بود و میلرزید. مادرش، قمر، با کیسة حمام افتاده بود به جانش و غر میزد:
میخواستی توی درو، بری کمک پیرمرد بدبخت، دو من جو و گندم جمع کنید، سی مستونتون. خدا رو خوش نم یآد توی این گرمای علی الحق کار کنه، تو بخوری و ول بگردی ئی نونا از پنجة پای آدم درمی آد. من نمی دونم ئی مبصری چی چی یه که شب و روزت رو گذاشتی روش؟
صفحات کتاب :
144
کنگره :
‫PIR8022‭‬‭ /س97573‫‬‭م2 1390
دیویی :
‫‭8‮فا‬3/62
کتابشناسی ملی :
2612919
شابک :
ISBN: 978 – 600 – 175 – 300 – 8
سال نشر :
1390
شابک دیجیتال :
978-600-03--2394-3

کتاب های مشابه مبصر کلاس هشتم