کتاب بار دیگر، شهری که دوست می داشتم شامل سه بخش: "باران رویای پاییز"، "پنج نامه از ساحل چمخاله به ستاره آباد" و "پایان باران رویا" است، که می توان عاشقانه ترین بخش آن را "باران رویای پاییز" دانست. کتاب بار دیگر، شهری که دوست می داشتم در کنار کتاب یک عاشقانه آرام از زمره عاشقانه ترین کتاب های نادر ابراهیمی است، که با توجه به حجم کمی که دارد از تاثیرگذاری چشمگیری برخوردار است.
«بار دیگر شهری که دوست می داشتم»، داستان عاشقی پسر مردی کشاورز است، که سخت دلباخته دختر خان شده است و هنگامی این داستان را روایت می کند که عشقش (هلیا) پس از گذر روزها از فرارشان از شهری که در آن کودکی خود را به دست جوانی سپرده بودند، او را تنها رها کرده و به خانه بازگشته بود.
مرد عاشق به شهری باز می گردد که روزگاری به خاطر عشقش از آن گریخته بود و از آن طرد شده بود. به شهری که دوستش می داشت و می گوید هیچ عشقی ماندگارتر از عشق به خاک نیست، حتی عشقی که برایش از خاکت بگذری!
هر چند مضمون کتاب بار دیگر، شهری که دوست می داشتم دست مایه فیلم های فارسی و داستان های بیشماری بوده است، با این همه این بار نادر ابراهیمی با نثری متفاوت، لطیف و سرشار از احساس آن را به رشته تحریر درآورده است. این کتاب کوچک، تنها داستان گلایه ها و واگویه های مرد عاشقی نیست که محبوبش رهایش کرده. نویسنده با دقت و ظرافت در پس پرده دلتنگی عاشقی تنها، بسیاری از عادات، معضلات و نکات اجتماعی و حتی سیاسی را در چارچوب یک جامعه کوچک مورد اشاره قرار داده است.
نادر ابراهیمی در کتاب بار دیگر، شهری که دوست می داشتم خواننده را با جریانی آرام وارد دنیایی از تضادها و تناقض های جامعه می کند که افکار پوسیده حاکم بر آن معصومیت کودکی را به بی وفایی، عشق را به نفرت و زندگی را به زنده مانی تبدیل کرده است و هنگامی که عاشق تنها رها شده به شهری که روزگاری دوستش می داشت، در آن به دنیا آمده بود و با هر نفس عشق را در دل پرورانده بود، باز می گردد، هر چند پدران این شهر از دنیا رفته اند اما رسوم و عادات کهنه آنان همچون تار عنکبوتی، هر زنده و جانداری را به بند می کشد؛ عنکبوت پیر مرده اما تارها هنوز پابرجا مانده است.
هر چند داستان «بار دیگر شهری که دوست می داشتم»، انباری از جملاتی لطیف و عمیق با مفاهیمی زیبا و تاثیرگذار است، اما گاهی به نظر می رسد این کتاب، یک کتاب داستان نیست؛ گویی این جملات، حرف دل نویسنده ای است که روی کاغذ فریاد کشیده است تا بالاخره خوانده شود.
- در تالار بزرگ هر ندامت، ازدست رفتهها و به دست نیامدهها در کنار هم میرقصند.
- پدر! من میخواهم بار دیگر به شهری که دوست میدارم بازگردم. دیگر سخنی از هلیا در میان نیست.
- ما هرگز از آنچه نمیدانستیم و از کسانی که نمیشناختیم ترسی نداشتیم. ترس، سوغاتِ آشناییهاست.
- التماس شُکوه زندگی را فرو میریزد. تمنا، بودن را بیرنگ میکند. و آنچه از هر استغاثه به جای میماند ندامت است.
- هیچ پایانی به راستی پایان نیست. در هر سرانجام، مفهوم یک آغاز نهفته است. چه کسی میتواند بگوید تمام شد و دروغ نگفته باشد؟
- تحمل تنهایی از گدایی دوست داشتن آسانتر است. تحمل اندوه از گدایی همه شادیها آسانتر است. سهل است که انسان بمیرد تا آنکه بخواهد به تکدی حیات برخیزد.