امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
10,000
نظر شما چیست؟
ناصرالدین شاه دوباره با دقّت به برگه های توی دستش نگاه کرد. چندمین بار بود که متن امتیازنامه را می خواند. برگه ها را روی میز کوچک جلوی پایش گذاشت و چند برگه ی دیگر را برداشت. نایب السلطنه و امین السلطان به همدیگر نگاه کردند. امین السلطان لبخندی زد که مفهومش برای نایب السلطنه چیزی جز آرامش خیال نبود.
شاه عاقبت برگه ها را روی میز گذاشت و گفت:
- به نظرتان این امتیازهایی که جفت جفت به انگلیس و روسها می دهیم منفعتی هم برای خود ما دارد؟
امین السلطان و نایب السلطان اصلاً انتظار شنیدن چنین سؤالی را نداشتند. رسم بود آ نها و بقیه ی وزرا درباره ی هر امتیازی به اندازه ی کافی تحقیق کنند و متن نامه را با طرف دیگر تنظیم کنند. شاه هم قرار بود در قبال امضای هر قراردادی سهم شاهانه اش را بگیرد.
نایب السلطنه دست هایش را از روی زانوانش برداشت و گفت:
-در واقع ما اصلاً به آ نها امتیازی نمی دهیم. آ نها در واقع دارند کارهای ما را انجام می دهند. برای مان راه می سازند. نفت استخراج می کنند...
ناصرالدین پای چپش را روی پای راستش انداخت و به صندلی سلطنت یاش محکم تکیه داد و گفت:
-درختهای جنگلهای شمال را برای مان می بُرند و می بَرند که جنگل خیلی شلوغ نشود. کارون را برای مان صاف می کنند که کشتی های پدرمان را داخلش این ور و آن ورکنیم. زیتونهای مان را که به کفرابلیس نمی ارزد می خرند و می برند می ریزند توی دریا...
دیویی :
‫‭8‮فا‬3/62
کتابشناسی ملی :
3386861
شابک :
978-600-286-049-1
سال نشر :
1393
صفحات کتاب :
63
کنگره :
‫PIR8040‭‬ ‭/و425‫‭ط9 1393

کتاب های مشابه طوفان در راه