جدّه
پنج و نیم صبح راه افتادیم، از مهرآباد. و هشت و نیم اینجا بودیم.
هفت و نیم به وقت محلّی. و پذیرایی در طیّاره. صبحانه، بیچای یا قهوه؛ نانی و تکّه مرغی و یک تخم مرغ توی جعبهای. و انگ شرکت هواپیمایی رویش. امّا «حاجی بعد از این» ها مدّتی مشکوک بودند که میشود خورد یا نه؟ ذبح شرعی شده یا نه؟ نفهمیدم چه شد، تا شک برطرف شد. شاید حمله دارمان باعث شد، که در تقسیم غذا چنان با خدمهی طیّاره شرکت میکرد که انگار خودش از جیب داده. و بعد از غذا یکی یک پرتقال؛ ایضا به کمک حمله دارمان. بعد یکی از مسافرها آب خواست. دخترک لبنانی مهماندار بهش آب داد. و شنیدم که جوانک همکارش گفت:
Commence Pas si tot ١ عینا همین جور به فنارسه! [فرانسه]که...
نظر دیگران درباره خسی در میقات
عالی...