«حسن آقا» به همراه همسرش، «کبری» و فرزندانش روزگار سختی را در یک روستا میگذرانند. کبری به همراه دخترهایش، «زری» و «بتول» قالیای را علم کرده و مشغول بافتن آن هستند. روزهای سخت زندگی آنها زمانی سختتر میشود که نمیتوانند داروهای دختر خردسالشان، «لیلا» را تهیه کنند و او میمیرد و کبری به بیماری سیاهزخم مبتلا میشود. کمکم بر اثر این بیماری چهرهاش بدشکل و هیولایی میشود، طوری که حتی حسن آقا و فرزندانش مدتی از او دوری میکنند. تا اینکه یکی از اقوام حسنآقا در تهران برای او شغلی پیدا میکند و آنها به تهران نقل مکان میکنند. در آنجا کبری و دخترانش دوباره بافتن قالی را شروع میکنند. حاصل زحمات آنها قالی بینظیری میشود که فرشفروشی به قیمت بسیار ...
کنگره :
PIR8031 /ی456ق2 1389
نظر دیگران //= $contentName ?>
اسم جالبی داره...