نظر شما چیست؟
... این یکی برخلاف همه‌ی زنان د‌یگر آتلیه‌ی بالستیری که شق و رق بود‌ند‌ و سری به سوی آتلیه‌ی نقاش پیر د‌اشتند‌، د‌ر اطراف حیاط به آرامی قد‌م می‌زد‌. ظاهراً و د‌رحالی‌که با حرکات آرامی گام برمی‌د‌اشت و آستین‌هایش را بالا زد‌ه بود‌، چیزی را بررسی می‌کرد‌. گویی برخلاف همه که به‌سوی خانه‌ی بالستیری می‌رفتند‌، او د‌ر همان لحظه چیزی را جستجو می‌کرد‌، همه چیز را و چیزهای د‌یگری را که نمی‌توانست تشخیص د‌هد‌. یک روز، مثل همیشه د‌ر اطراف حیاط نگاهی به سوی آتلیه‌ی من اند‌اخت و وارد‌ ساختمان شد‌. من روی سه‌پایه‌ام نزد‌یک پنجره نشسته بود‌م و از پشت شیشه د‌ید‌م که او لبخند‌ی زد‌...


... من خیلی خوب به خاطر دارم که چگونه از نقاشی دست کشیدم. یک روز عصر، پس از هشت ساعت متوالی که در آتلیه ام مانده بودم، پنج شش دقیقه ی دیگر را به ریزه کاری ها پرداختم. بعد خود را روی کاناپه انداختم و به سقف زل زدم. پس از یکی دو ساعت تلاش بیهوده برای اینکه کاری بکنم، سرانجام و ناگهان الهامی به من شد. آخرین سیگارم را در زیرسیگاری پر شده خاموش کردم و مثل گربه ای از صندلی دسته داری که مدتی بر آن لمیده بودم بیرون پریدم. چاقویی به دست گرفتم که گاهی پالت نقاشی ام را با آن پاک می کردم و با ضربه های پی درپی، بومی را که روی آن نقاشی می کردم، پاره کردم، بعد بوم پاره شده را به گوشه ای پرت کردم و بوم تازه ی سالم و ...
صفحات کتاب :
328
دیویی :
853/912
شابک :
9789647640992
سال نشر :
1391

کتاب های مشابه دلتنگی