کتاب خفته در خون نوشته جمعی از نویسندگان است. این کتاب مجموعه داستانی درباره یارمحمدخان کرمانشاهی است که شما را به قلب تاریخ و زندگی این مرد بزرگ میبرد.
در طول تاریخ آنهایی که به دنیا و زیباییهای آن پشت کردهاند و برای آرمانی انسانی قدم برداشتهاند و خود را فدای جامعه و وطن کردهاند همیشه خوش درخشیدهاند. این افراد هستند که نام و یادشان تلنگری است برای ممانعت از بیراههرفتنها و وطنفروشیها. یار محمدخان کرمانشاهی از این جنس افراد است. برای همین پرداختن به او در این روزگار بسیار مایه مباهات است. این مرد را میتوان نماد مبارزه با سیستم فاسد و استبدادی دانست.
مردی که جانانه در مقابل زور و ظلم ایستاد و جنگید. با این حال این فرد وقتی در مقابل خانواده و همسر خود قرار میگیرد مردی است که عاشق و شیفته خانواده خود است به گونهای که وقتی خبر ترورش به گوش همسرش میرسد خانم غش میکند و زمانی که به هوش میآید از محبتهای شوهرش میگوید. با این صحبتها میشود گفت که یارمحمدخان همانطور که در میدان نبرد پیروز است در خانوادهداری هم پیروز است. این کتاب مجموعهای ارزشمند درباره زندگی این مرد بزرگ است.
از کوه زیتون پایین می آمد. به اورشلیم که می رسید مردم هلهله کنان می رفتند پیشوازش. لباس های خود را روی زمین فرش می کردند و لحظهٔ عبورش زبور می خواندند. عیسی در باغی مستقر می شد. حواریون را نزد خود می خواند. درحالی که شام می خورد از حادثه ای خبر می داد.
خبر از مرگ و زنده شدنش پس از مرگ. شب، یهودا خیانت می کرد؛ محل اختفا را لو می داد و پردهٔ اوّل تمام می شد. پردهٔ دوم، عیسی در گوشهٔ صحنه توی سیاه چال در حال شکنجه بود. وسط صحنه، یهودیان، حاکمِ اورشلیم را مجاب می کردند عیسی را محاکمه کند. پردهٔ سوم، با دو سرباز رومی عیسی را می بردیم به تپّهٔ جلجتا. حکمش تصلیب بود. من مأمور بودم حکم تصلیب را بخوانم و به حاکم اورشلیم اجرای حکم را گزارش کنم. بر فراز تپه حکم را می خواندم. سربازهای رومی تنِ زخمی عیسی را از زمین بلند می کردند. یکی شان عیسی را نگه می داشت و دیگری با میخ و طناب دست و پایش را به صلیب می بست.
عیسی را روی تپه رها می کردیم و پردهٔ سوم که بسته می شد با پدرْ هانیبال جمع می شدیم روی صحنه و حاضران یک بند دست می زدند. نمایشنامه را پدر خودش نوشته بود. هر سال، چند روز مانده به عید پاک، توی مدرسه اجرا می کردیم. امروز سالروز مرگ پدر بود.