خسروِ شیرین داستان فارسی دربارهی تجربههای عاطفی_احساسی پسری بهنام خسرو از دوران نوجوانی تا ایام جوانی است. خسرو در جریان تحربه عشقهای عجیب و غریب خود دوران قبل از انقلاب، مبارزات انقلابی و ایام جنگ را تجربه میکند و همزمان با تجربههای عاطفی مختلف از لحاظ روحی و فکری پخته میشود.
دوم نظری بودیم، رشته ریاضی فیزیک. یک روز آفتابی پاییزی، دوست صمیمیام داش سعید که کمی بچهننه بود آمد سراغ ما. هول و ولا داشت! اول نگاهی به ما بعد به اطرافمان انداخت. وقتی از تنهابودنمان مطمئن شد، گفت: «فلانی چه نشستهای؟»
منظورش از فلانی ما بودیم. تازه ننشسته بودیم هم. سرپا بودیم. اصطلاحاً گفت چه نشستهای. از سراسیمگی و برافروختگی صورتش معلوم بود، ترسیده است؛ نگران است. حتمی اتفاقی افتاده بود. اتفاقی که برای حلش نیاز به صحبت با ما بود و لابد به زور بازوی ما هم احتیاج بود! بالاخره هرچه نبود، ما و دوسه تا از بچههای کلاس، مثلاً جزء بچههای شر دبیرستان بودیم و بهاصطلاح بزنبهادر. البته بگویم ها همه ما پیش «سیّدی» معروف به «سیّد» هیچ بودیم! هنوز هجدهساله نشده بود که جای چاقو روی صورتش، روی لپ راستش، جا خوش کرد. ما حقیقتاً پیش سید جوجه بودیم. نوچه بودیم. لنگ میانداختیم. سید بود و یک دبیرستان. دروغ نگفته باشم سید بود و یک آبادان!