«کی میتونه به جز تو برمودا باشه» روایتگر زندگی نوجوانی به نام جلیل است که بهخاطر موفقیتهایش احساس غرور میکند. او اکثر کوههای اطراف را فتح کرده و در مسابقهای تفنگ برنو را صاحب شده و حالا فکر میکند هرآنچه را اراده کند میتواند به دست بیاورد. موفقیت او سبب میشود در جمع دوستانش برای آشنایی و بهدستآوردن دختری به نام دنیا شرطبندی کند. اما دنیا، به این راحتیها دستیافتنی نیست و تجربۀ پسرهای دیگر همین را تأیید میکند. بههرحال، جلیل تمام تلاش خودش را میکند تا شرط را نبازد و در این مسیر اتفاقهایی برای او میافتد.
یکی از شبهای قشنگ اسفند است. هوا خنک است و دلچسب. با قدری فاصله از بَزم دوستان، روی سنگی، تنها، نشستهام. آمدهایم به منطقۀ خوشآبوهوای خائیز و بیتوته کردهایم. خائیز منطقۀ زیبایی است که بین دو کوه قرار دارد: کوه بیرمی و کوه سرخ. کوه بیرمی را فتح کردهام؛ اما کوه سرخ را هنوز رام نکردهام. باید با دوستانم برنامهای بریزیم برای فتحش. اینجا بهار زود میرسد و زمین زودتر از جاهای دیگر بیدار میشود.