غوغای مرداب
(فصل وحشی)
- الکترونیکی
- معرفی کتاب
- مشخصات کتاب
معرفی کتاب غوغای مرداب
کتاب غوغای مرداب (فصل وحشی) نوشته پروین دروگر در نشر متخصصان منتشر شده است.
در جلد دوم رمان غوغای مرداب که راوی نویسنده است، ما شاهد فصل تازهای از زندگی نلی هستیم، دختری که با وجود سن کم، مسافتی طولانی را پیموده و در نقطهای قرار گرفته که سرنوشت در قالب فصلی وحشی شروع به زدن سیلیهای پیدرپی به او را میکند. دختری که بازیهای روزگار را خوب بلد نیست و مدام به آن میبازد. رنگهای محدود شده زندگیش، آرزوی آسمانی رنگینکمانی را در دلش خشکانده است. سوزها و گدازها به صورت تابلویی میخکوب شده بر کاخ آمالش، طوری بر مزرعه خشکیده اقبالش تنوره میکشد که مهارش غیرممکن است. شیب تند حوادث، شما را به دنیای مهیج و شورانگیزی میبرد که نفیر بیصدای کسی است که روزگار به خود اجازه داده او را بازیچه ایام کند. در این معرکهگیری، مخاطب در انتظار معجزه ایست تا به طرز شکوهمندی به نمایش در آید. تشعشع آفتاب بر روی مرداب، دگردیسی عشقی در دل تاریکیهاست.
جنبشی که چالههای مغاک ذهن خواننده را پر مینماید و اجازه نمیدهد کلمات مسیرشان را به بیراهه کج کنند. فصل وحشی، رقصیدن در طوفان حوادث است. خواننده در این پیچ و تاب، خودش را به طور اسرار آمیزی در جزیرهای متروکه میبیند که به امید کشتی نجات، دل به دریایی نا آرام سپرده است و با خود میاندیشد که آیا روزی این دریا آرام میگیرد؟ آیا خورشید در افق نمایان میشود؟ آیا خیر بر شر غلبه میکند؟ آیا آتش ظلم فرو مینشیند؟ آیا نیلوفران آبی، بار دیگر سر از مرداب در میآورند؟ و این نمود آیاها و چراهاست که در فصل وحشی، سرخی جام عشق نوش میشود بر جان خواننده.
گزیده کتاب غوغای مرداب
دو زمستان سرنوشتساز، اما با این اختلاف که زمستان سال گذشته فریبرز را تا وادی مرگ کشاند و زمستان حال که قرار بود فرشتهای پا به این دنیا بگذارد. نلی با پی بردن به آن اصل که ظاهر آنچه میدید، هیچگونه تلفیقی با اتفاق سال پیش نداشت. رنگ نگاهش به پیرامونش عوض شد و خیلی زود به جستجوی خورشیدش درآمد. ابتدا برآمدگی شکمش را بررسی کرد.
مسافر کوچولویش آن خانه امن مادری را ترک کرده بود. با دلهره نگاهی به اطرافش انداخت تا ردپایی از او بیابد، اما هیچ نشانهای از آن طفل گریزپا ندید. به ناچار با صدایی بلند نامش را صدا زد. در باز شد و پرستاری سراسیمه وارد اتاق شد. نلی دست پرستار را محکم چسبید و با لحنی ملتمسانه گفت: «بچهم! بچهم کجاست؟ میشه ببینمش!؟» پرستار که زنی مسن بود و رفتاری غیرمعمول داشت به سردی گفت: «داری چه کار میکنی؟ دستم رو ول کن، بعد از دو روز به هوش اومدی، عجب انرژیای هم داری!»