14 ماه پیش به بیماری سختی مبتلا شدم که تمام طبیبان از درمانم عاجز شدند، دست به دامان ائمه(ع) شدم که اگر از این بیماری نجات پیدا کنم در 14 ماه و هر ماه یک حکایت در وصف حال ائمه (ع) بنویسم. 13 حکایت را نوشتم اما چهاردهمین حکایت را که در شان ائمه باشد نیافتم و در این فکر بودم که چطور نذرم را ادا کنم تا اینکه یک روز مانده به تمام شدن مهلت به مجلسی دعوت شدم. رقبتی به رفتن نداشتم اما رفتم چون با جمع بودن مرا از خودخوری باز می داشت ...
کنگره :
BP51/35/ب9و2 1377
کتابشناسی ملی :
م77-10288
نظر دیگران //= $contentName ?>
من امروز توفیق داشتم این کتاب را مطالعه کنم.واقعا عالی و جذاب بود.. اللهم عجل لولیک الفرج.....
این کتاب عالیه هرجقدر بخونید بازهم مشتاقتر میشید ...
من این کتاب رو خوندم واقعا زیبا و آرام بخش است...